نوشتاری جامعه شناسانه پیرامون دو مبحث قومیت و ملیت؛

قومیت-ملیت ( بخش چهارم و پایانی)

مفاهیم ملت و ملیت درارتباط تنگاتنگ با مفاهیم گروه قومی و قومیت هستند اما در جوامع سیاسی بار معنایی متفاوتی را القا می‌کنند. مردمی که از یک قوم هستند و قومیت مشابه دارند ممکن است درکشورهای مختلف زندگی کنند و بنابراین ملیت متفاوت داشته باشند.

سیستم دولتی هر کشور ملیت آن کشور را مشخص می‌کند و اغلب کشورها دارای ملیت خاص خود هستند اما همه جوامع هم همگن و یکنواخت نیستند. برخی از جوامع از چند ملیت مختلف تشکیل شده‌اند. در این کشورها معمولاً ملیت‌های اقلیت به دنبال کسب قدرت (مانند کاتالونیا در اسپانیا، ایالت کبک در کانادا، بومیان آمریکا در آمریکا) یا حتی استقلال (مانند یوگسلاوی) هستند. برخی از ملیت‌ها در میان جوامع مختلف پراکنده شده‌اند (مانند فلسطین، کولی‌ها در روم) و این مسئله باعث بروز تمایلات استقلال طلبانه می‌شود.

ملیت لزوماً به منزله شهروند بودن نیست. بسیاری از شهروندان یک جامعه مانند آمریکا یا کانادا بومیان آمریکا نیستند ملیتی به جز ملیت آمریکایی یا کانادایی دارند. این مسئله در همه جهان به چشم می‌خورد: در بسیاری از موارد، فرد دارای گذرنامه یک کشور است اما ملیت وی متفاوت از ملیت مردم آن کشور است. (wikipedia)

تابعیت یا ملیت اصطلاحی است که برای اشاره به نوعی رابطه ی سیاسی، معنوی یا حقوقی بین یک شخص و ملت یا دولتی معین استفاده می‌شود. نظر واحدی در مورد تعریف تابعیت وجود ندارد و دانشمندان حقوق بین‌الملل بحث‌های مفصل و متعددی در مورد تعریف تابعیت کرده‌اند. برخی از تعاریف که در مورد تابعیت آمده‌است چنین است:

ملیت به معنی تابعیت به کار می رود و آن رابطه ای است سیاسی که فردی را به دولتی مرتبط می سازد بطوری که حقوق و تکالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می شود. (از ترمینولوژی حقوق تالیف جعفری لنگرودی ).

رابطه‌ای که با آن خانواده ی  ملت تشکیل می‌یابد؛ به عبارتی پیوندی که وابستگی فردی از افراد انسانی را به ملتی خاص توجیه می‌کند.(ارفع نیا،۴۹:۱۳۷۸)

تابعیت پیوندی است که شخصی را به ملت معینی مربوط می‌سازد.(سلجوقی،۱۴۸:۱۳۹۵)

جهت تطبیق پروسه ملت شدن، در ابتداء نیاز است که در ارتقای سطح دانایی و فرهنگی مردم کار صورت بگیرد؛ چون بعد از ارتقای سطح فرهنگی مردم مسئله خرد و شایسته سالاری مطرح می‌شود و سطح تعصب پایین می‌آید. زیرا قومیت گرایی قوم مدارانه ازتعصب نشات می گیرد، هرجاتعصب عنصرتعیین کننده شد شایسته سالاری مجالی برای عرض اندام پیدا نمی کند.

وقتی گروهی از مردم که در یک سرزمین مشخص با مرزهای مشخص تحت حکومت واحد زندگی می کنند با هم به توافق برسند که بر اساس قانون و مقررات خاص، یک حکومت واحد داشته باشند تشکیل یک ملت داده اند.

مسئله هویت و ملیت ارتباط تنگاتنگی باهم دارند . هویت به مثابه یک امر اکتسابی است که پاسخ به سوالات کیستی؟، کجایی هستی؟ و چیستی را برای انسان‌ها از نظر فردی و جمعی مشخص می کند.

هویت پدیده‌ ای است که در بافت‌ها و جریان‌های اجتماعی شکل می‌گیرد و معنای خود را در رابطه انسان ها پیدا می‌کند.

چیزی که هویت جمعی را از هویت فردی متمایز می‌سازد، مسئله تفاوت‌ها و شباهت ها است. در هویت‌های جمعی توجه روی شباهت ها و در هویت فردی توجه روی تفاوت ها است.

زمانی که حکومت به وجود آمد همراه با حکومت باید قانون ایجاد شود و زمانی که قانون در همه عرصه های سیاست و اقتصاد و آموزش و حتی مسایل خانواده ما وضع و تطبیق شد در واقع ملت به وجود آمده است.

ملت وقتی به وجود آمد منافع مشترک ملی به وجود می آید تعلق و هویت ملی شکل می‌گیرد.

پس از اینکه ملت شکل گرفت، با وجود اینکه قومیت و خانواده در جامعه وجود دارد؛ اما در تعارض با حکومت نیست؛ آنها کارهای خود را می  کنند و در کارهای حکومت دخالتی ندارند.در یک حکومت قانون مند مسایل قومی دخالت داده نمی‌شوند.دخالت دادن مسئله قومی به سیاست یکی از مشکلات فراروی ملت شدن است.دخیل بودن همه اقوام درقدرت یکی ازمولفه های ملت شدن است.

قوم‌گرایی (قوم گرایی قوم مدارانه)یکی از مولفه‌هایی است که منافع بازیگران سیاسی را تامین می‌کند؛ وقتی منافع برخی سیاسیون به خطر می افتد یگانه ابزاری را که می توانند شعله ور کند مسایل قومی و برانگیختن احساسات مردم است.

یکی از چالش های  بزرگی که مانع گردآوری اقوام مختلف زیر چتر ملت و دولت واحد به شکل اساسی است وجود احزاب قومی است.(نمونه بارزآن درزمان انتخابات اخیر ریاست جمهوری درنامگذاری ستادها باپیشوند وپسوند های مختلف مشهود بود.)

تعصب و قوم گرایی زمانی به وجود می آید که بازیگران سیاسی ما بد بازی می‌کنند و از دانش بلند سیاسی برخوردار نیستند و مسایل قومی و سمتی را به اوج می‌رسانند.

زمانی که یک تشکیلات و یک حزب در درون خود نتواند دموکراسی و اقوام دیگر را در نظر بگیرد؛ نمی‌تواند در سطح کلان سیاسی به عنوان رهبر سیاسی، آرمان‌های مردم را تحقق ببخشد.

زمانی مسئله قومیت مانع سر راه ملت شدن می‌شود که کارکردهای شان اشتباه گرفته شده و تداخل انجام مسئولیت پیش بیاید.

 

دو راه برای ملت شدن وجود دارد، یکی اینکه ما از طریق حکومت و ازبالا ملت سازی کنیم و دیگر اینکه از پایین با آموزش و رشد فرهنگ در پی ملت سازی برآییم. راه دوم هرچند پخته تر است اما زمان زیادی می طلبد دراین راه نقش روشنفکران، علما و اهل قلم مهم وتعیین کننده است.

«آزر» و «مون» در کنار دو مؤلفه مشروعیت و توان سیاست سازی، بحران یکپارچگی را مهم ترین متغیرهای امنیت ملی در جهان سوم می دانند از نظر آنها، چند پارگی اجتماعی و تبدیل یک جامعه چند قومی به یک دولت ـ ملت، ابعاد جدیدی را به مسئله پیچیده امنیت ملی در جهان سوم افزوده است که شاید ملموس ترین شاخص آن، ناکامی کشورهای در حال توسعه در ایجاد یک احساس مشترک عمومی درباره ارزش ها و علایق مشترک ملی خود باشد. وجود شکاف های ریشه دار، امکان انسجام نیازها، ارزش ها و علایق مشترک ملی را بیش از آن مقدار که از قبل وجود داشته، نمی دهد و هر گروه قومی، هویت جمعی خاص خود را بر اساس ارزش ها و علایق گروهی به جای علایق ملی ایجاد می کند. همچنین به لحاظ تهدیدات امنیتی در سطح سیستم مدیریت امنیت ملی، «آزر» و «مون» معتقدند که نا کامی در یکپارچه ساختن گروه های اجتماع گوناگون در تبدیل آنها به یک نیروی سیاسی متحد، تهدیدات جدید امنیتی را به همراه داشته و زیر ساخت های سیاسی کلام را چند باره ساخته و توان سیاسیت سازی را تضعیف می کند.( آزر،۱۳۷۹)

سؤالی که اینجا مطرح می شود این است که قومیت یا ناسیونالیسم قومی چگونه می تواند عناصر یا ارکان مورد نظر را تهدید ویا متزلزل نماید؟ جهت پاسخ و برای درک زیر ساخت های اجتماعی دولت به عنوان موضوع و مرجع اصلی امنیت در جوامع چند قومی و چند ملیتی، درک نوع الگوی ارتباط بین ملت و دولت ضروریست.

الگوی اول، شرایطی را تداعی می کند که در آن هیچ ناهمگنی بین دولت و ملت وجود ندارد و ملت یک دست دولت یک دست خود را به وجود می آورد. مثل جوامع ژاپن و ایتالیا، روابط ملت و دولت کاملا عمیق و بنیادی است و دولت دارای هویت قدرتمندی در صحنه بین الملل و مشروعیت عمیق فرهنگی سیاسی در داخل است.

در الگوی دوم، دولت در ایجاد ملت مدرن نقش محوری دارد. دولت، اقدام به تولید و تبلیغ عناصر فرهنگی متحد مثل زبان، هنر و قانون می نماید تا ملت در طول زمان، رشد یافته و هویت ملی و فرهنگی مشخصی را که با دولت هماهنگی دارد؛ ایجاد نماید. جوامع آمریکا و استرالیا و همچنین برخی جوامع قدیمی که با الهام از ایدئولوژی های ناسیونالیسم اروپایی در صدد ایجاد ملت و دولت مدرن بوده اند از نمونه های این الگو به شمار می روند. این فرایند، مستلزم نابودی هویت های موجود برای ایجاد ملیت واحد و یا افزودن یک لایه نوین جمعی در رأس هویت های موجود می باشد. از لحاظ عواقب امنیتی، چنین دولت ـ ملت های جدیدی با رویارویی انواع هویت های ملی و قومی بومی روبرو هستند و از این نظر آسیب پذیر و نا ایمن می نمایند. ایده دولت در این وضعیت اگر در ایجاد ملتی مدرن و مورد پذیرش مردم، توفیقی نیابد ضعیف بوده و در مقابل چالش های داخلی و خارجی دچار بحران می شود.

الگوی سوم ناظر به دولت چند ملیتی و یا چند قومیتی است. «باری بوزان» دو الگوی فرعی درون آن را معرفی می کند که عبارتند از دولت چند ملیتی فدراتیو و دولت چند ملیتی امپریال. در دولت های فدراتیو، منظور صرفا اشاره به ساختار سیاسی فدرال نیست، بلکه در این دولت ها بدون اینکه بکوشند یک پوشش ساختگی دولت ـ ملت بر این جوامع تحمیل شود؛ ملیت های جداگانه می توانند هویت های خاص خود را حفظ کنند. به این جهت، این الگو به لحاظ نظری، ملت ـ دولت را به عنوان الگوی آرمانی نمی پذیرد.( آزر،۱۳۷۹)

از این رو، دولت فدراتیو چند فرهنگی نمی تواند ریشه در ناسیونالیسم داشته باشد و این واقعیت یک خلأ سیاسی خطرناک را در قلب دولت ایجاد می کند. الگوی فرعی دوم یا دولت های چند ملیتی امپریال، دولت هایی هستند که در آن یکی از ملل و اقوام به عنوان عامل تشکیل دهنده دولت بر ساختارهای آن مسلط است و دولت را به نفع خود سامان می دهد. روس ها در نظام تزاری و شوروی و پنجابی ها در پاکستان نمونه هایی از این دولت ها هستند. در این دولت ها، ملت مسلط ممکن است بکوشد تا ملیت های دیگر را از راه های مختلف و متفاوتی سرکوب کند. اگر روش ها از کشتار گرفته تا جذب فرهنگی و قومی ادامه می یابد که در همه آنها، هدف اصلی، تبدیل به چیزی شبیه ملت ـ دولت است. ممکن است ملت مسلط، صرفا در جهت اعمال و حفظ تسلط خود باشد بدون اینکه در جهت جذب یا حذف گروه های دیگر قومی تلاشی را صورت دهد. تهدیدات سیاسی و امنیتی دول امپریال نیز کمتر از دول فدراتیو نیست. این دول دارای توان بالقوه تبدیل به انواع دیگر دولت هستند و در برابر تهدیدهای مربوط به تقسیمات ملی و قومی درون خود، آسیب پذیرند. این گونه دولت ها ممکن است از طریق تجزیه طلبی مورد تهدید قرار گیرند. ثبات دول امپریال به توان ملت مسلط در حفظ کنترل و تسلط خود بر سایرین بستگی دارد. اگر مثل وضعیت امپراطوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول و یا شوروی پس از جنگ سرد، تحولات داخلی یا فشارهای بین المللی و مداخله خارجی، توانایی دولت را تضعیف کنند؛ ساختار آن در معرض سقوط کامل قرار می گیرد. بنابراین، تهدیدات سیاسی ناشی از عدم سنخیت ملت و دولت، عامل مهمی در امنیت ملی دول امپریال به شمار می روند.( آزر،۱۳۷۹)

تهدیدات سیاسی قومیت، علاوه بر تأثیر عمیق بر روابط دولت ـ جامعه و شکل گیری الگوهای خاص دولت، می تواند معطوف به تضعیف مشروعیت سیاسی و ناکارایی دولت در بسیج سیاسی گسترده، انحصار زدایی از اعمال خشونت دولت و تضعیف هویت ملی فراگیر باشد.

کشوری می تواند راه توسعه پایدار رادرپیش بگیرد که قبل از آن توانسته باشد بحران چندپارگی اجتماعی را پشت سربگذارد وهویت ملی را تقویت کند.

ایرانیم…

 

به قلم علی حسن فرد بابلی،

دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی

 

بخش اول : https://www.khoorna.com/131762

بخش دوم: https://www.khoorna.com/132525

بخش سوم: https://www.khoorna.com/134921