مرگ کسب و کار من است/ درباره مرگ دستفروش خرمشهری

خورنا بهار نخواهم داشت وقتی یونس از سر فقر و فشار زندگی، چنان کارد به استخوانش رسید که بطری بنزین را روی خودش خالی کرد و مرگ را با آغوش پر از رنج پذیرا شد.

ایمان مصطفایی: خبر مرگ یونس عساکره، دستفروش خرمشهری حالم را بد کرد. آنقدر که بهاریه ام را پس می گیرم و این یادداشت را جایگزینش می کنم.

بهار نخواهم داشت وقتی یونس از سر فقر و فشار زندگی، چنان کارد به استخوانش رسید که بطری بنزین را روی خودش خالی کرد و مرگ را با آغوش پر از رنج پذیرا شد. آن هم درست در روزهای منتهی به سال نو. همسر داشت و دو کودک و دکه ای که تمام کسب و کارش بود و اگر خطایی هم از او سر زده باشد روا نبود رفتاری با او شود که بخواهد چنین پایان تلخی را برای خودش رقم بزند.

هر شخص و ارگانی که کلید این سرانجام را در دست گرفت هرگز نباید با یک شهروند رفتاری می کرد که کارد به استخوان برسد و عقل زائل گردد.

چه امکانی برای یونس فراهم کرده بودید جهت جایگزینی آن چیزی که از او گرفتید. دکه ای که چرخ زندگی اش با آن می چرخید. شغلی کاذب، بدون بیمه ، بدون عیدی و پاداش های آخر سال. هیچ ارگان و یا شخصی این حق را ندارد که به همین سادگی حرمت انسانیت دیگری را از بین ببرد، کسی که برای امرار معاش خانواده اش تلاش می کند تا نان حلال برسفره آنها بگذارد حرمت دارد، شکوه انسانی بالایی دارد. به گونه ای که خداوند فرموده است: اگر کسی در این راه کشته شود شهید محسوب می شود. پس چرا با کسی که برای کسب روزی خود و خانواده اش با همان بساط و دکه کوچکش تلاش می کرد، رفتاری صورت گرفت که در نهایت چنین سرانجام و هزینه برگشت ناپذیری رقم خورده شود.

کمی مدارا، کمی صبوری و احترام به کرامت انسانی، کافی بود که امسال در آستانه بهار شاهد چنین رویداد تلخی نباشیم. اگر منبع درآمد کسی را به نام قانون از او می گیریم چه جایگزینی به نام ادامه کسب و کار تقدیم او می کنیم؟ عملکرد بانیان سرانجام یونس به اندازه کاری که یونس کرد نادرست و ناروا بود. هرچه بود اسفند خوبی نبود، اسفند خوبی نبود وقتی خبر خودسوزی یونس به گوش رسید و بهار سرسبزی نداشت وقتی مرگ این چنینی یکی از همشهریانمان را در آن به نظاره نشستیم.