به مناسبت ۴ آذر روز ایستادگی اندیمشک: چه تلخ درس لوکوموتیو ران فداکار در کتاب های درسی ما غایب بود…
میلاد ادیبی – خورنا
بسم رب الشهدا و الصدیقین
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام که سال ها
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
آری ،تو نخواهی آمد ،اما من و ماو همه فرزندان این شهر صرف کردن استادن را آموختیم پای درس چهارم آذر ،درست همین جا بود که تلمذ کردیم و خون واژه نوشتید بر در و دیوار این شهر ،درست همین جا بود ،ایستگاه راه آهن اندیمشک.
آری برادر ،قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه دود می شود و به هوا می رود و تو می دوی به سمت لوکوموتیوت تا در هجمه آن روزهای تحریم و هجوم آن روز نجاتش دهی از حریق حادثه و استاده چو شمع رفتی و شعله سرگرم کار خویش شد و تو شمع مزار خود و چه تلخ تمام این سال ها درس لوکوموتیو ران فداکار در کتاب های درسی ما غایب بود.
تو میروی و قطار می رود و هم قطاران نیز ،و شهر شهره به ریل و راه آهنش می ماند و گذار آزگار سال ها که چه تلخ با شتاب تقویم ورق میخورد و در چهارم آذر این طولانی ترین بمب باران هوایی پس از جنگ دوم جهانی لمحه ای درنگ نمی کند.
قطار می رود و هم قطاران نیز و ما ماندیم با سوزن بانان غافلی که خواستند تا قطار حافظه تاریخی از ریلش منحرف شود و براند و نماند در ایستگاه چهارم آذر.
این چه ظلمی است که روبرویت موشک و بدن ها شرحه شرحه و خون خاطره با کف خیابان باشد و پشت سر سوزش دشنه و آتش داغ ندیده شدن آذران ؟
این چه دردی است که دردانه زاگرس و خوزستان در خونبازی صدامیان قصابی شود و رسانه ملی میلش نکشد که حتی نام شهرش را برد ؟
گیرم که آذران را آقایان ندیدند ای کرخه تو چرا موج موجت خون وشان نگشت ؟ای دز ماه رود خوزگان تو چگونه دلت آمد که نخشکی ؟گیرم که عمق زخم آذران را سیاهی اجحاف ندید ای تنگوان تو که از فراز شهر می دیدی دامن خونین دخترکان دامنت را،داغ زیبا ترین فرزندان آفتاب و آب و طنت را تو چگونه تاب آوردی و از هم نگسیختی ؟
ای کارون……آه کارون ،آه کارون به قد قطره قطره غارت شدنت اندیمشک اشک دارد ،آه منگشت به اندازه صورت نیلی ایل شهر من درد دارد.
آه آبادان ،آه خرمشهر شرم دارم که سر بر پایتان بگذارم و های های بگریم که خود دردی به عمق تمام سرفرازیتان دارید.
چه بگویم ؟که فرزند خوزستانیم و سنگ خوردن و ثمر دادن را از کنار های دیارمان به ارث برده ایم. چه بگویم که دلی سربلند و سری سربه زیر چون بلوط های زاگرس داریم. روح بلند قیصر شعر ایران زمین بر من ببخش می خواهم اینگونه افسار سخن بر کشم.
نفت می رود
کارون می رود
همه سال سرمایمان می رود
و من تمام این سالها
کنار خاطره و یادتان در ایستگاه چهارم آذر
استاده ام