سیاست به مثابه جنگ!

جبار رحمانی انسان شناس و عضو شورای مرکزی انسان‌شناسی و فرهنگ در فرارو نوشت: طی چند دهه اخیر جامعه ایران شاهد چالش‌های و بحران‌های مختلفی بوده که عموما منجر به اعتراضات خیابانی و نزاع‌های میان حاکمیت و مردم شده است. فارغ از آنکه بخواهیم قضاوتی بین طرفین بکنیم، به نظرم نگاهی به صورت قضایا و وجه بیرونی آنچه رخ داده است، بیانگر یک وضعیت بحرانی بنیادی در حیات سیاسی جامعه ایران است.

مساله اعتراضات عموما ناشی از موقعیتی است که بخش‌هایی از جامعه، اقدام یا تصمیم حکومت یا دولت را برخلاف حقوق، منافع و ارزش‌های خودش دانسته و برای احقاق آن‌ها دست به اعتراضات علنی و خیابانی گسترده‌ای زده اند، حکومت نیز علی رغم مدارا‌های اولیه با این اعتراضات در نهایت بخاطر گسترده‌تر شدن آنها، از شیوه سرکوب و استفاده از خشونت برای حل بحران استفاده کرده است.

اگر سیاست را شناسایی، تصمیم گیری و پیاده سازی بهترین امور و روش‌ها برای منافع فردی و گروهی اعضای جامعه بدانیم، این زنجیره بی پایان بحران در جامعه ایرانی در چند دهه اخیر، بیش از همه ریشه در سیاست و منطق حکمرانی دارد. در فضای اعتراضات مردمی، باور معترضان آنست که حکومت اصولا به فکر منافع مردم نبوده و گاه صراحتا برخلاف منافع و حق مردم کاری را دنبال کرده است. به همین سبب هم این بحران‌ها در اساس، نزاع بر سر باور به حقانیت خویشتن و ناحق بودن طرف مقابل هستند. به عبارت دیگر همیشه هر چالشی با صوررت بندی حق و باطل مطرح میشود.

در جامعه ایرانی به دلیل شیوه حکومت داری، اصولا همه نزاع‌ها در دوگانه حق و باطل صورتبندی شده اند. وقتی مساله‌های میان جامعه و حکومت یا دولت به صورت حق و باطل صورت بندی شوند، همه چیز بر منطق صفر و یک پیش خواهند رفت. این منطق مبنای اصلی کاربرد خشونت و تخریب در همه اعتراضات است.

اصولا بخش زیادی از این تعارضات و بحران‌ها ریشه اولیه شان در اختلاف نظر‌های میان مردم یا گروه‌هایی از مردم با حکومت یا دولت است. به همین سبب مساله در حق و باطل بودن نیست، بلکه اختلاف نظر بر سر یک تشخیص سیاسیون یا تصمیم گیری‌های آن‌ها و گاه نحوه اجرای آنهاست. شاید اگر این زنجیره بحران‌ها به جای آنکه در قالب حق و باطل یا صفر و یک باشند، عرصه‌ای از اختلاف نظر و تفاوت در نوع و نحوه بازشناسی و پیاده سازی منافع فردی از سوی سیاست و مساله تعارض منافع گروه‌های مختلف باشند، امکانی برای گفتگو و حل مساله بر اساس مذاکره و بدون هزینه‌های خشونت بار وجود دارد.

اما اینکه طی دهه‌های اخیر عمده اختلاف نظر‌های میان مردم و حکومت به شیوه حق و باطل صورت بندی شده است، راه را بر هرگونه گفتگو و مذاکره می‌بندد. در نتیجه حکومت تنها راهی که بلد است سرکوب است و مردم هم هربار بیشتر از قبل مجبور به شورش‌های خشونت بار می شوند به امید اینکه حکومت شاید حرف‌های آن‌ها را بشنود. اتفاقا این نوع صورت بندی بیش از همه از دل نیرو‌های وفادار به سیاست حاکم برآمده تا آنکه از سوی مردم باشد، و مردم معمولا در مراحل بعدی و در واکنش به نوع مواجهه از سوی صاحبان قدرت از همان منطق حق و باطل پیروی می کنند.

منطق حق و باطل را نمی توان از راه مذاکره یا به تعبیر دقیقتر از راه گفتگو حل کرد. بلکه همه ماجرا در قالب جدل برای ساکت کردن و منقاد کردن خصم است. نگاهی به نحوه گزارش دهی‌های روزنامه‌های رسمی از اعتراضات در دهه‌های اخیر این نوع نگاه حکومتی به مساله را نشان می دهد. گویی عده‌ای از معترضان همیشه خواهان توهین به مقدسات، توهین به اصل نظام، میل به براندازی، تخریب و…، هستند و همیشه پای دشمن و وابستگی به نیرو‌های بیگانه به میان کشیده می شود. این درحالی است که مهمترین مضمون اعتراضات عمومی مردم، دفاع از حق زندگی و دفاع از جامعه در برابر مداخله همه جانبه سیاست در آنست.

این نوع مواجهه نیرو‌های حاکم با مساله، مردم را به تدریج به این سمت برده که هر بار بیشتر و بیشتر دست به خشونت و تخریب بزنند. زیرا به تجربه دریافته اند که حکومت قصد شنیدن حرف مردم و احقاق خواسته آن‌ها را ندارد. وقتی بجای توضیح و گفتگو از سوی قدرت در موقعیت‌های بحرانی و شناسایی و مجازات متخلفان از سوی نهاد‌های رسمی، مردم شاهد سرکوب و اتهام و گاه خشونت و حتی مرگ عزیزان شان باشند و به تدریج به این باور می‌رسند که نظم سیاسی نه تنها بر بنیاد منافع عمومی نیست، بلکه اصولا بر ضد منافع عمومی و خیر عمومی است.

از سوی دیگر چهاردهه حیات سیاسی انقلابی و شیوه‌های تربیت سیاسی مردم توسط نهاد‌های رسمی، این باور را ایجاد کرده است که اصولا سیاست جای گفتگو نیست، بلکه جای مواجهه با دشمن و مبارزه و چه بسا خشونت است. به همین دلیل آنچه که همیشه در سیاست ایرانی به مثابه عرصه جنگ مستقیم یا غیرمستقیم با دشمن ترسیم شده، در عرصه داخلی هم در مواجهه با اعتراضات همیشه این ردپای دشمن برجسته میشود؛ لذا اصولا سیاست ورزی در ایران چه از جانب حاکمان و چه از جانب مردم، نه عرصه‌ای برای مذاکره که عرضه‌ای برای جنگ مستقیم و همه جانبه با نیرو‌های مقابل است.

حال این شیوه که عموما توسط نظام برای مقابله با دشمنانش طراحی شده است، به شیوه‌ای برای سیاست ورزی داخلی با مردم هم بدل شده است. به همین دلیل عموما برای مردم ما سیاست به مثابه جنگ طراحی و تصویر و ترسیم شده است. آن‌ها نه یادگرفته اند که برسر منافع باید گفتگو کرد و نه آنکه نهاد‌های میانجی مانند نهاد‌های مدنی و احزاب واقعی‌ای شکل گرفته اند که مدافع منافع مردم باشند.

این منطق وقتی وارد سیاست داخلی و مواجهه و اعتراضات مردمی برسر موضوعات مختلف میشود، خطرناک است. فارغ از اینکه اعتراض مردم بر حق باشد یا نباشد و یا اینکه مردم چقدر محق هستند و چقدر خطای تشخیص دارند، مساله اصلی انست که نظام سیاسی حاکم شیوه‌ای مسالمت آمیز برایشان باقی نگذاشته است و هربار هم واقعه‌ای رخ داده است، از سیاست به مثابه جنگ برای عرصه سیاست داخلی هم استفاده کرده است. در این وضعیت شاهد جنگ علیه جامعه خودی هستیم. چیزی که این روز‌ها شاهدش هستیم همین وضعیت است.

به همین سبب، بهترین و شاید ضروری‌ترین راه حل، آنست که نظام سیاسی دست از رویه سیاست به مثابه جنگ (مگر در مواقع بسیار ضروری علیه دشمن واقعی بیرونی)، دست بردارد و پیشاز هر راهی تلاش کند با مردم خودش گفتگو کند. در غیر اینصورت رویه سیاست به مثابه جنگ که خودش راه افتاده است بیشتر و بیشتر دامنش را خواهند گرفت. زیرا نه تنها نمی‌تواند مساله را حل کند و نارضایتی در نهایت به بهای سرکوب مدتی فروکش می کند بلکه مهمتر از همه آن‌ها، سیستم دچار خطای سیستماتیک بیشتر و فزاینده تری در آینده خواهند شد، زیرا از دل مذاکره و فهم موقعیت‌های متفاوت است که سیستم امکان اصلاح خودش را دارد که این اصلاح وبازسازی از دل سیاست به مثابه جنگ بر نمی‌آید.

شاید هزینه‌ای که جامعه در هر بار اعتراض برای بیدار کردن روح خفته یا مغرور سیاست در ایران می دهد، آن را بر سر عقل آورد در غیر این صورت رویه‌های موجود هزینه‌های بیشتری ایجاد خواهند کرد. این مردم نه تنها شایسته تکریم و گفتگو هستند بلکه منفعت حکومت هم در گفتگو با مردم و کسب همدلی آنهاست.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *