زبان فارسی، گستره ای دیرزی، پهنه ای دیرپای

بابک عبدالهی پژوهشگر ادبیات فارسی

در ضرورت مراقبت از تبعات پراکندگی آرامگاههای شاعران فارسی زبان باید گفت، متون کهن زبان و ادبیات فارسی آنچنان سرشار از محتواست که پژوهشگران و پویندگان را در دالان های تودرتوی بلندنظری ها و شگرف اندیشی های پدیدآورندگان آن به حیرت و سرگردانی واداشته و از دیگر پرداخت های نظری و کاوش های شکلی باز می دارد.

حقیقتی شایسته است و انکارناپذیر که اگر در افکار و عقاید لسان الغیب حافظ شیرازی تامل کنیم، تاب و توان پرداخت به احوال و سرگذشت او را نخواهیم داشت. یا آنکه در غزل سعدی اگر غوطه ور شویم، آنچه بر سعدی رفته و اینکه او چسان زندگانی را از سرگذرانده، در مراحلی غیرقابل پرداخت قرار میگیرد. چراکه از ورطه ادراکات به مرحله خاطرات، راه بس مجزا و مسیر بکلی دیگرگونه است.

اساسا در ادبیات و متن شناسی و پسندیده تر آنکه بگوییم در فحوا پژوهی، معنا از ظواهر دور می شود و دور می سازد خواننده را نیز. این مقدمه کوتاه را راندیم تا به این فرض برسیم که سخن از ادبیات فارسی، سخن از گستره ای وسیع و مبسوط در سطح چندین کشور است که روزی همه جزوی از مادر زبان فارسی یعنی ایران اسلامی و یا بشدت متاثر از فرهنگ و ادبیات فارسی بوده اند. در توصیف این فرضیه باید اشاراتی به پراکندگی آرامگاههای بزرگان شعر و ادب فارسی داشت و از این منظر به اثبات این فرض مترقی، حقیقی و واقعی پرداخت.

آرامگاه رودکی در تاجیکستان امروز، خواجه عبدا… انصاری در هرات افغانستان، ناصرخسرو قبادیانی در بدخشان افغانستان، سنایی غزنوی در غزنی افغانستان، نظامی گنجوی در گنجه آذربایجان، جامی در هرات افغانستان، ابوالقاسم هجویری در لاهور پاکستان، حزین لاهیجی در بنارس هندوستان، طالب آملی، کلیم کاشانی و سلیم تهرانی در سرینگر کشمیر( کشمیر را ایران کوچک نیز نامیده اند)، مولانا در قونیه ترکیه، ابوسعید ابوالخیر در مهنه ترکمنستان قرار دارد.

مقصود از بیان این نکات و این پراکندگی جغرافیایی حکیمان زبان و ادب فارسی اینست که به مسئولیت های سنگین کاوشگران و جویندگان محتواهای علمی و ادبی در شناخت و شناساندن آنچه احوال و آثار این بزرگان نامیده میشود به نسل های دیگر، اشاره شود. دانستن این نکته و بررسی پیرامون این حقایق شناخت درستی از فرهنگ و نقش تاریخی زبان فارسی در اشاعه فرهنگ اسلامی و ایرانی در اقصی نقاط جهان بدست میدهد که با اتکا به آن میتوان به شناخت حداکثری از زوایای مختلف فرهنگی غنی در پرتو کاوش های ادبی رسید.

غرب در شناساندن موتسارت، الگار و امثالهم هر آنچه از دستش برآمده در کار داشته است و البته با اذعان به اهمیت هنری نامبردگان در عالم موسیقی، در عین حال باید پذیرفت که جارچی های هنر اروپایی در بلندگوهای تبلیغاتی شان توانسته اند جایگاه هنری آن قاره را حداقل در میان طبقه روشنفکر جوامع دیگر باز نموده اند، اما آیا این امر که روشنفکر ما در ایران مثلا یک مجسمه ساز دست چندم انگلیسی یا فرانسوی را دقیق بشناسد و آثار او را به تحلیل فلسفی بنشیند! ولی از صائب تبریزی کمتر بداند، مایه تاسف نیست؟ آیا شناختن فلان نقاش سبک های عجیب و دل ناچسب سده های وسطای اروپا، توسط استاد دانشگاه ما و به موازات آن ناشناخته ماندن بیدل دهلوی و تاثیرات او بر زبان فارسی، اعجاب آور و مایه ناخرسندی نیست؟

در اهمیت پرداخت به زوایای مختلف شاعران فارسی زبان این بس که امروز افغانستان مولانا را بواسطه تولد در بلخ که در آن روزگار جزو ایران بوده است، افغانی میداند و تاجیکستان نیز رودکی را تاجیک می پندارد. این فرض های اشتباه دلایل تاریخی نداشته و مستندات لازمه را نیز ندارند اما در صورت تعلل فرهنگی ما و عدم پرداخت جدی تر به احوال و آثار بزرگان نام برده شده، به مرور به جای حقیقت اصلی جایگیر خواهند شد، هچنانکه در هند زبان فارسی با سابقه هفتصدساله، در عرض کمتر از بیست سال به واسطه حیله انگلیسی ها به انگلیسی تغییر یافت.

گر نیک بنگریم خواهیم دریافت که پرداخت به حافظ در روز بیست مهرماه و اشاره به سعدی در اول اردیبهشت، آنهم در حد یک اعلان تلویزیونی چند دقیقه ای و گذرا، شاید نتواند بدرستی حق مطلب را ادا کند و راهکار شاید رسانه مستقلی با موضوعیت زبان و ادبیات باشد یا تعدد و تنوع بخشیدن به برنامه های فرهنگی با این موضوع و یا بین المللی شدن کنگره های پاسداشت شاعران و ادیبان و یا دیگر راهکارهای اهالی رسانه و فرهنگ و اهل فن، نمیدانم، اما اینکه اولین چاپ فردوسی در آلمان و نخستین چاپ سنگی دیوان حافظ در هندوستان صورت گرفته است، موید آن خواهد بود که ممالک دیگر پیشتر از ما به واکاوی محتواهای زاده شده در ذهن ادیبان و متفکران مان پرداخته اند.

در هر صورت در مباحث ادبی و مربوط به آثار شاعران و ادیبان و به منظور پیشگیری از طرح مباحثی نظیر تعلق مولانا به افغانستان! می بایست به امر فرهنگ ادبی که نشات گرفته و ارتقا یافته از تاثیرات آموزه های اسلامی و اعتقادی ماست توجه داشت و ضمن اینکه ما مولانا، حافظ، نظامی، سنایی غزنوی، ناصرخسرو قبادیانی، ابوسعید ابوالخیر،رودکی، ابوریحان بیرونی، طالب آملی، حزین لاهیجی، سلیم تهرانی و … را بی شک و تردید، کاملا ایرانی میدانیم، همواره از تاثیر آن در آداب اجتماعی و فرهنگی دیگر ملل جهان نیز ابراز خرسندی نماییم و در واقع اصرار بر سر تعلق این بزرگان به فرهنگ اسلامی و سرزمین ایران نکته ایست که بر وظیفه مندی ما در قبال ادب پژوهان آینده این سرزمین ناظر است.