کلمات مهم اند؛ کوتاه در فحوای واژه گزینی در ادبیات

بابک عبدالهی پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی

هنگام مطالعه دیوان بی مضایقه حافظ، به یک سلسله واژگان برمیخوریم که دائما در سراسر این نگاشته پهناور، تکرار میشوند. نوعی ضرب آهنگ قوی نیز در این تکرار بی پایان وجود دارد که همواره آن کمات را در ذهن، پررنگ تر و شفاف تر می سازد. این تکرار واژه ها در نهایت دریافت های عقلانی را به آن نقطه می رساند که خط سیری فرضی میان آنها و محتوای منظور نظر حافظ ترسیم کنیم، آنگاه شکل پدیدار شده را به تحلیل بنشینم. شاید از این منظر باشد که بتوان احساس در مسیر درک حافظ بودن را به ذهن راه داد.
در همین معنا در خلال متنی می خواندم که حافظ در استفاده از واژگان مغموم برای بیان مفاهیم محزون، بسامد مورد توجهی از تجمیع کلماتی که رساننده مفهوم مورد نظرش باشد را بکار برده است. مثلا او ۳۲ بار واژه اشک، ۱۰ بار واژه سرشک، ۲۳ بار واژه گریه، ۳ بار واژه مویه و ۱۷ مورد واژه آب به کنایه از اشک را استفاده کرده است.
صرف نظر از آنکه منطق ریاضی هیچ ارتباط ماهوی با روح ادبیات ندارد، آنچه در این مطلب نمودار است، اثبات جانبدارانه تجمیع غم و آشفتگی در حافظه حافظ بود، که او را به انسانی واجد بینش عمیق و آمیخته به اندوه مبدل می ساخت. شاید از این روی باشد که جناب میرزا غالب دهلوی اینگونه سروده است:
بی غم نهاد مرد گرامی نمی شود
زنهار قدر خاطر اندوهگین شناس
بسامد بالای واژگان مغموم در ادبیات فارسی نشان از درک مستتر و ذهن تراوشکار ادیبان برجسته آن دارد. اما آنچه مانند نگاه دوختن به یک امتداد که در ذهن یک نقاش حجم می بندد، در اثر تامل در بکارگیری واژگان دارای بار توسط شاعران، در ذهن خواننده جلوه گر خواهد شد، آنست که
گویی هر شاعری واژگان مختص به خود را دارد. آنچنانکه شاید هر انسانی را واژه ایست که از همه تکلمات اش به آن نزدیک تر است. در تذکره ها میتوان واژگان مورد نظر نگارنده آنرا در مورد شعرا و نویسندگان یافت که با وسواس خاصی هم گزینش شده است، اما آنچه مهم است آنست که این یافتن دقیق نیست و برای دانستن واژه مطلوب و نزدیک به روح هر شاعر، بایسته آنست که آثارش را تماما خواند.
در این بین نکته ی بسیار مهم آنست که جانمایی حرفه ای واژگان در سرودهای شخصیت هایی نظیر حافظ، رمزگونه نیست و تکلف در ایراد آن واژگان راه ندارد. حرفه ای ترین شعرا واژگان دوست داشتنی شان را در واضح ترین شکل ممکن و با روشن ترین بیان موجود ادا می کنند. هیچ آرایه و هیچ صنعت ادبی در پوشیدن واژگان مورد علاقه حافظ بکار نرفته است. آنچنانکه واژه سرشک، رند، اشک، اسرار و …
واژگان مورد نظر شاعران تحقیقا چکیده اثر عریض و طویل شان است. نوعی روانکاوی پیچیده و در عین حال ساده انگارانه در رسیدگی به وضعیت روحی حافظ توسط خودش در جریان بوده است که او را مرتبا بر آن میداشته تا پای بر ادای بی تکلف کلمات مورد نظرش بفشارد و اگرچه او خواننده را در پس پرده های ابهام غزلیات رها میسازد، اما تک مضراب های نابی نیز برای ایجاد جرقه های ذهنی او باقی میگذارد. حال آنکه تیزهوشی حافظ خوانان و حافظ پژوهان به چه میزان درک بارقه های روحی او را تاب می آورند، مطلب دیگریست.
شاید آنچه از حافظ دانی بنظر میرسد آن باشد که تحصیل کردگان ادبیات بتوانند غزل او را تحلیل کنند و تفسیر، باری آنچه درست است اینست اما شناخت حافظ بدون دریافت رمز واژگان خلوت گزیده در سخن اش امکان پذیر نیست و شاید دسته کم و با اغماض بتوان گفت فهم حافظ بدون درک پیشفرض هایش که همان واژگان مورد علاقه اش است، بسی سخت می نماید. این فرضیه در مورد دیگر شاعران نیز صادق است.
رواست که بطور مثال سعدی را به نصیحت و پند و اندرز بشناسیم و بیدل دهلوی را به حیرت و عنقا و آینه، و دیگران را نیز بدین منوال. هرچند نباید از نظر دور داشت که هرکس در خوانش های ادبی تصور می کند که کلمات نزدیک به ذهن نویسند را دریافته است و این مقام را مجالی برای جدال نیست، اما باید پذیرفت که یقینا از منظر شخصیتی همچون حافظ برخی واژگان با طرز عامدانه تر و به شکلی ویژه تر بیان میشوند که در دریافت های روحی از مراتب بیان شاعرانه می بایست منظور نظر موشکافانه تری همراه استنباط آن واژگان پیوست باشد. در حقیقت رمزگشایی کلی از معنای مورد نظر شاعر، وابسته به درک همان کلمات مورد نظر و علاقه اوست و از این مطلب گریزی نیست.
النهایت آنکه باید پذیرفت که کلمات مهم اند و چه بسا پر مهم اند و از کنار هیچ واژه ای با تاملات روزمره و بی تحقیق نمی بایست و نمی شایست گذشت.