مبالغه منطقی؛ کوتاه در تحلیل ادبیات تطبیقی

بابک عبدالهی پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی

از ویژگیهای اساسی و منحصر زبان، توانمندی رسایی مفاهیم و معانی مورد نظر گوینده است. هرچند دقت در این که گفته اند گفتار باید به گونه ای عنوان شود که بیشترین درک را از سوی بیشترین مخاطبین داشته باشد، انگیزه تدقیق در مفاهیم ژرف را از پژوهشگر می ستاند، اما دقت مستتر در جانمایه کلماتی که تشکیل دهنده نظم یا نثراند، همواره مورد تاکید است. در همین معنا و به عنوان پیوستی روانکاونه باید اذعان داشت که متون کهن به هیچ روی قابل قیاس با ادبیات مدرن نیستند و تحلیل ادبیات کلاسیک در کنار گفتمانهای مدرن ادبی، جفای غیرقابل بخششی است که متاسفانه در ادبیات امروز جهان مرسوم است.

آنچه در پژوهش این معنا آشکار میگردد، اصل دقت نظر مستتر در مفاهیمی است که مثلا در اشعار حافظ یا سعدی آمده است. دقتی که گر نیک بنگریم و محققانه بررسی کنیم در شعر امثال سپهری یا نیما، اثری از آن نیست. البته این فرضیه در ادبیات سایر ملل مطرح نیست چراکه بطور مثال ادبیات انگلستان در فراز و فرود و بازه تحلیلی و نقد ادبی مربوط به دوران های کلاسیک و مدرن اش، چندان تغییر محسوس و قابل اشاره ای ندارد. شعر و ادب فرانسه نیز به همین روال. اما آنچه در ادبیات کلاسیک فارسی مطرح است موضوع را عمیقا دگرگون و متفاوت می سازد.

ادبیات فارسی و انگاره های سهمگین و نغز شاعران و سخنسرایان آن به شدتی ریاضی گونه، عمیق اند و این عمق از جنس اقیانوس است، هم پهناور و هم ژرف. حال آنکه ادبیات اروپا، آمریکا و یا روس، به جهت تعدد عوام زده ای که در عده شاعران دارند مانند برکه ای آنهم به عمق پنج سانتی متر در برابر اقیانوس شعر و ادب فارسی ست. این موضوع را شوربختانه روشنفکران و بهتر بگویم برخی غربزده ها نمیدانند و دسته کم حتی اگر در خلوت به آن برسند، در جمع های روشنفکری، به آن معترف نیستند.

چرایی این مسئله مدت مدیدی ست که ذهن ام را به عنوان پژوهشگری کوچک در این اقیانوس به خود مشغول و معطوف داشته است. دقیق تر اینکه چرا به شکسپیر می پردازیم با وجود آنکه سعدی داریم و به حافظ و دفتر غزلیات او کمتر پرداخته ایم و دست آخر اینکه در سخت نویسی همیشه مثال مان برای بیان اعتلای توانمندی نگارش دارای مخاطب خاص، کتاب های فلان فیلسوف سخت نویس دوران مدرنیته است و زبان پیچیده اش را مثالی بر توانمندی ذهنی او می پنداریم، این درحالیست که شایسته تر آنست که به جای اشاره به نویسندگان دست چندم رمان های جوان پسند، به نثر و نظم سنگین بیدل دهلوی پرداخته شود.

روشنفکری جهان سوم متاسفانه همیشه جریانی وابسته به سویه های تفکرات ملل به اصطلاح متمدن شرق و غرب عالم بوده است و این نکته که در داشته های کلاسیک ادب و متون محتوا محور تحقیق و تدقیقی از جانب تفکرات روشنفکرانه نمیشود، در سرایت آن به جامعه دانشگاهی و جوانانی که در آغاز راه اندیشه ورزی هستند موثر افتاده است. ترجمه خیام و مولانا و سعدی و حافظ و بسیاری دگر به زبانهای نقاط مختلف این کره خاکی، حاکی از آنست که دیگران بیشتر از خود ما به داشته هایمان توجه دارند و تحلیل محتوای ذهنی ایرانیان از منظر تدقیق در متون کلاسیک با تعدد و تنوعی بسیار بالا، امری دم دستی برای اندیشمندان ملل دیگر است.

شرق شناسان در این راه بسیار کوشیده اند و این مطلب بر ضرورت اذعان و اعتراف جامعه روشنفکری و دانشگاهی ما به جذابیت خارق العاده فرهنگ نوشتار کلاسیک ما صحه می نهد و ارج و قرب آن نزد مردمان و محققان دیگر بلاد، می شاید که ما را در اندیشه فرو برد که آیا براستی ما در متون و محتواهای ادبی مان دقیق نگریسته ایم و یا اینکه تا چه میزان با این متون آشنایی داریم و یا دقیق تر آنکه در رویارویی ادبیات کلاسیک فارسی با شعر و ادب فرانسه یا روسیه یا آمریکا، تحلیل محتوایی درست و از سر مطالعه و به قصد کشف رموز مستتر در بیان میراث ادبی خود داشته ایم یا خیر.

تهاجم فرهنگی دقیقا از آنجا آغاز میگردد که مثلا اشعار شکسپیر را بشناسیم ولی ازغزلیات طالب آملی، سلیم تهرانی بی اطلاع باشیم. نقاشی فلان نقاش سبک فلان ایسم را که گویی دبه رنگ ها را بهم آمیخته و بر روی بوم نقاشی پرتاب نموده و بعد با تکه چوبی رنگ های پاشیده شده را بهم زده تا شکلی از آشفتگی روان اش را تحت عنوان مدرنسیم یا این ایسم و آن ایسم دیگر ترسیم نماید، را میبینیم و تحلیل می کنیم اما از حزین لاهیجی و قدسی مشهدی و فیاض لاهیجی هیچ گونه اطلاعی نداریم. بسیار از این مثال ها در تحلیل محتوا و ادبیات مقایسه ای میتوان یافت و بدان اشاره داشت.

در نهایت امر باید گفت آنچه مهم است تحقیق در میزان دقت نظر انگاره های مطرح در هنر و ادبیات است نه نوگرایی صرف و بی حساب و کتاب. سنت ادبی در شعر فارسی بسیار پیشروتر از ادبیات جهان امروز است و این حقیقتی است که بجای تاریخ ادبیات مدرن و شخصیت شناسی تاریخ هنر و ادبیات، می بایست در دانشکده های ادبیات به آن پرداخت و ادبیات را از زاویه دقت نظر محتوایی بررسی کرد و نه شکل دگرگون شده امروزین. سخن آخر آنکه برتری و تفاخر ادبیات کلاسیک فارسی بر ادب اروپا و روس و آمریکا، امری آشکار است و ضرورت دارد جامعه روشنفکری در رویارویی با این مسئله موضع خودباورانه تری اتخاذ نماید.