ادبیات کلاسیک، مقدم بر جامعه شناسی مدرن

روایتی تحلیلی در گرامیداشت سخنوری و ادبیات به قلم بابک عبدالهی

ادبیات را از منظر نقادی ها و تحلیل های روشنفکری به بررسی نشستن و آنرا بر اساس فراز و فرود روحی سخنوران و آنچه ایشان در حیات شخصی با آن مواجه بوده اند از تاریخی ترین گونه های واشکافی مفاهیم ارائه شده توسط ایشان است. در واقع نوعی تاریخ ادبیات که در برگیرنده حالات روحی سخنور در بازه های زمانی مختلف زندگی اش، زمان و مشخصات جامعه ای که او در آن زیسته است و دیگر آنکه تجربیات اجتماعی شخص که نوعی مداخله پیرامونی در شخصیت او دارد و به نوعی شکل دهنده ای انتزاعی به روحیات شاعرانه اوست.
از این قسم تحلیل های ادبی در مورد ستارگان ادبیات فارسی بسیار نوشته اند و بس در این باره سخن به میان رفته است. باری، گر نیک بنگریم و بر سبک و سیاق مورخان و وقایع نگاران به مسئله سخنوری و شاعری نپردازیم، درخواهیم یافت که بطور مثال بیدل دهلوی یقینا پیش از رسیدن به مقامات سخنوری، در سلوک معنوی و اندیشه ورزی متفاوتی، ره بسوی رسیدن به سرزمین کمال داشته است. از این منظر باید اشاره داشت که آستانه تاملات او با نوعی درک محیطی بس حساس به اتفاقات پیرامون و همچنان توامان با تحولات درون تودرتو و پیچیده اش عجین بوده و از این منظر سخن به میان آوردن از این توامانی و درهم تنیدگی با منطق ادبی او که حاکی از ذوقی منظم و منثور است، سخن بیدل دهلوی نام میگیرد.
مقصورد ازین طرح ادبی آنست که اثبات شود بیدل، حافظ و یا سعدی و امثالهم بمانند نویسندگان مدرن و شعرای کافه نشین، برای سخن سرایی بخود فشار نمی آورده اند بلکه خود را غرق در تاملات روحی ناب و الهام گرفته از مباحث عمیق دینی و فلسفی میداشته و پس از آن به سخن لب می گشودند. روایتی که ازین رهگذر بیان میگردد، متضمن آنست که بجای پرداختن به آنکه حافظ چه هنگام به دنیا چشم گشود و سعدی کی از شیراز عزیمت کرد به سفر و بیدل اهل کدام ایالت هند بود، در صدد تحلیل محتوای سخن ایشان برآییم و بر طبل عمق و محتوای بیان و خدمتی که اینان به زبان و ادبیات فارسی داشتند بپردازیم.
همان دعوای قدیمی و نخ نمای فرم و محتوا. البته که این یادداشت در پی آنست که بر جانب محتوا سمت و سوی نهد و از منظر فرم ادبیات فارسی تنها بگونه ای متمایل باشد که موید و موکد بر ساختار ادبیات کلاسیک است ولی باز هم تاکید اصلی بر محتواست. نوعی بداهه سرایی در ادبیات فارسی کلاسیک مستتر است که گویی سهل ممتنع سعدی را که بارها گفته اند، پایه و اساس است. نمیتوان پذیرفت که سعدی در زیست شاعرانه اش سر ساعتی مشخص کنار پنجره ای نیمه گشوده، در هوای فروردین، همچنانکه از گرامافون اش نوای تار در دستگاه ماهور پخش می شده ، سعی در گفتن غزل داشته است! بلکه می بایست اینگونه پنداشت که انگیزه ای از حجمه ته نشین در ذهنیت پژوهنده و کنکاش های ذهنی و روحی او بوده که به غزل سرایی متمایلش می داشته است. آنچه در ادای بی محتوای روشنفکران مدرن و فوکولی به چشم میخورد، گونه ای سبکسری است، چراکه سعی در خدمت ارائه محتوای ارجمند، اصالت دارد. حال تصور این مطلب که امروز نقادی شعر کلاسیک مثلا در کافه ها که اغلب نام آنها نیز نامی ادبی ست با پخش موسیقی ! ، توامان است، مایه تالم خاطر و تاسف وافر است.
تمایز و تفاوت بس عمیق، فزاینده و استعلایی که ادبیات کلاسیک با ژست های روشنفکرمآبانه و پرت و پلاگویی های مدرنیستی دارد، به طریق اولی بر ضرورت ارایه راهکارهای تکریم و جداسازی ورطه و عرصه تفکر امثال حافظ و سعدی از جریانات ادبی قارچ گونه عصر جدید، تاکیددارد.اینکه یک پارادایم مسلط گرایشهای کلاسیک سخن فارسی را در چند یادداشت اخیر سعی در تکرار داریم نیز در همین اهمیت و ضرورت نهفته است.ازین منظر میتوان گفت که فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، بنیاد سعدی، بنیاد بیدل دهلوی، انجمن مفاخر فرهنگی ایران در این مهم نقش های اساسی، تاریخی، متعهدانه و وظیفه گونه دارند.همینطور دانشگاهها و دپارتمان های ادبیات نیز بسیار براین گونه راهکارآفرینی پرسهم و پر تاثیر هستند. از این سوی تاکید این یادداشت بر آنست که شاعرانگی و سخنوری را می بایست و می شایست در چارچوب دانشگاه و دپارتمان های ادبی نگاه داشت و از این منظر احترام ادبی فرهنگ غنی سخنوری کلاسیک را نیز حفظ نمود. همچنین فحوای این کلام بر آن استوارست که بپذیریم سخن حافظ، آن نیست که بشود و بتوان در کافه تریا، به تحلیل آن نشست. این مهم وظیفه مسئولین فرهنگی ست و از خود سخن و سخنوران ادبیات کلاسیک در این زمینه کاری ساخته نیست. آنچنان که بیدل دهلوی در این معنا آورده است:
زبان چه عافیت اندوزد از سخن، بیدل
ز عرض نغمه خود، ساز، صرفه بر نبٌوَد