استاد شجریان؛ واسطه فیض مترجمان ادبیات انگلیسی

دکتر عباس امام دکتر صالح حسینی

دانشگاه شهید چمران اهواز

 

آنچه در زیر خواهید خواند گزارش و متن دو سخنرانی است به تاریخ ۲۱/۹/۱۳۹۵ در دانشکده ادبیات و زبان های خارجی  دانشگاه شهید چمران اهواز،  به مناسبت هفته پژوهش و فناوری. سخنرانی نخست ، با عنوان ” نقش موسیقی ایرانی در تقویت توانش ترجمه ادبیات انگلیسی:  کارنامه استاد شجریان”  توسط دکتر عباس امام ایراد شد ، و سخنرانی دوم که با عنوان ” من، ترجمه ادبیات انگلیسی ، و نوای استاد شجریان” صورت گرفت بیانات دکتر صالح حسینی مترجم پرکارآثار ادبی انگلیسی است. یاد آور می شود که در آغاز این نشست، ابتدا سرود جمهوری اسلامی ایران پخش گردید، سپس تلاوت آیات ۱۰ تا ۲۰ سوره نمل با صدای استاد محمدرضا شجریان پخش شد. پس از آن، نماهنگ دیداری- شنیداری ” ربنا” با صدای استاد شجریان در معرض دید همگان قرار گرفت. آنگاه، نماهنگی دیگر به کارگردانی و تهیه کنندگی عباس امام و اجرای قاسم سیاحی، با عنوان ” استاد شجریان: نوای ایرانیان ” بر اساس زندگی و آثار استاد شجریان همراه با نظرات بزرگان عرصه فکر، فرهنگ ، هنر،  ادبیات ، موسیقی ، وسیاست ایران در مورد کارنامه وزین ایشان پخش شد. و در بخش بعد نیزنماهنگی از سروش ختایی با عنوان “استاد  ! دوست داریم ” نمایش داده شد. وسپس عباس امام سخنرانی خود را بشرح زیر آغاز کرد:

چه بد رفتاری، ای چرخ !

چه کج رفتاری، ای چرخ !

سرکین داری، ای چرخ !

نه دین داری، نه آیین داری، ای چرخ !

 

دریکی دو سال اخیر، آسمان فرهنگ، هنر، ادب و موسیقی این سرزمین ستاره های بزرگی را از دست داده است؛ استادانی همچون استاد محمد علی سپانلو، معینی کرمانشاهی و حمید سبزواری (از عالم شعر و شاعری)،استادان داوود رشیدی، عباس کیا رستمی و خانم هما روستا (از عالم سینمای ایران)، و استادانی از زمینه های دیگر ، همچون استاد ابوالحسن نجفی( مترجم نامدار)، استاد محمد علی اینانلو( فعال زیست محیطی) ونیز استاد منوچهر ستوده (مورخ برجسته) ، استاد فرهنگ شریف( موسیقی دان) و استاد پرویز کلانتری( نقاش)، و همین اواخر سرکار خانم توران میر هادی (از فعالان کتاب و کتاب خوانی، به ویژه کتاب و کتاب خوانی کودکان و نوجوانان این مرز و بوم) .و دردا و دریغا که اینک استاد محمد رضا شجریان ، ستاره ی تابناک آسمان فرهنگ، هنر، موسیقی ، و سیاست ایران معاصر، گرفتار چنگال بیماری جان کاه سرطان شده است. خدای را خواهانیم تا به حق تلاوت های دلنشین قرآنی استاد شجریان و تلاش های بی دریغ وی در گستراندن معارف اسلامی-ایرانی، این هنرمند هدفمند بزرگ تاریخ هنر و ادب سرزمین ایران را مورد لطف عنایت خویش قرار دهد چراکه فضای فکری، فرهنگی، هنری، ادبی ، موسیقی و سیاسی این دیار سخت نیازمند وجود شجریان و شجریان هاست.

حضارگرامی!

درهم تنیدگی موسیقی و نوای سازهای گوناگون با احساسات و عواطف بشری از نکات بسیار بدیهی تاریخ موسیقی و ادب و هنر است؛ یعنی ، از دوران پیش از تاریخ تا همین امروز همزیستی انسان با موسیقی در میان ملل و اقوام مختلف رواج داشته است.  چند سال پیش، یکی از یافته های باستان شناسان  در حوالی شوش را دیدم که  قدمتی حدود ۵۰۰۰ سال داشت. نقش و نگار روی آن تصویردقیقا یک کنسرت را نشان می داد که در آن چند نوازنده در حال هم نوازی چند ساز مختلف با یکدیگر بودند. این موضوع نشان می دهد که حتی در دوران پیش از تاریخ ، ارتباط انسان با موسیقی وجود داشته است. این ارتباط  حتی هم اینک نیز در میان اقوام ، عشایر و طوایف مختلف جامعه ی ما وجود دارد. کافی است فقط و فقط به انواع موسیقی های محلی و مقامی کشور خودمان نظری بیاندازیم ؛ موسیقی لری، عربی، بختیاری، ترکی ، کردی ، بلوچی،  بندری،  گیلکی و غیره .ارتباط مذکور در میان روستاها و عشایر نه تنها وجود دارد، بلکه اصولا هر چه جامعه روستایی تر و عشایری تر باشد ، این ارتباط قوی تر است.  حتی در زمینه هایی که کمتر می توان حضور موسیقی درآنها را متصورشد، باز هم موسیقی حضوری کاملا مشهود دارد که شاید برای ما مایه ی تعجب وحتی حیرت باشد. “دیوان شمس شوشتری” اثرسید محمد حسن شمس السادات جزایری شوشتری(به اهتمام ،تصحیح ومقدمه محمد حسین حکمت فر و حسین نصیر باغبان، چاپ انتشارات دارالمومنین دزفول، ۱۳۹۵) که در واقع مجموعه ای است  از ده ها نوحه، و برای مراسم های مختلف سینه زنی، زنجیر زنی، و امثالهما نوشته شده نمونه ای است از این قضیه. نکته اینجاست که این شاعردر ابتدای  تمام نوحه ها عباراتی اینچنین اضافه کرده است:در مصیبت حضرت زهرا(س)” به سبک سه گاه”،در وفات پیامبر(ص)”به سبک همایون”، نوحه ی سینه زنی” به سبک سه گاه” ،ایضا در مصیبت حضرت امام حسن مجتبی(ع) نوحه سینه زنی ” به سبک افشاری”  و  نظایر آنها . همه ی این سبک ها، از زیر مجموعه های موسیقی اصیل ایرانی هستند.  و به این ترتیب، حقیقتا نمی دانم در این موارد  ادعا ی مخالفان عرصه ی موسیقی چیست! این کتاب ، مهر اثباتی بر فرضیه ی اصلی ما است که موسیقی از قدیم الایام با عرصه های مختلف زندگی مومنین، حتی  در مراسم های عزاداری مانند سینه زنی و زنجیر زنی ارتباط تنگاتنگی داشته اشت.

در هر حال ، هر یک از اقشار جامعه معمولا با ابزار/ های  خاصی کار و حرفه ی خود را انجام می دهند.به عنوان مثال، ابزار جامعه ی روحانیت نوشته جات، احادیث ، اخبار و روایات مختلف است. قضات ، فوتبالیست ها ، ورزشکاران ، جوشکارها ، آهنگرها و غیره همه و همه با استفاده از ابزار/های  خاصی حرفه ی خود را انجام می دهند. در مورد مترجمان نیز حقیقتا  واژه ها و  ترکیبات واژگانی  مهمترین ابزارکار یک مترجم هستند؛ چه به شکل اسم،صفت ،فعل ، و قید ، و چه در قالب انواع و اقسام ترکیبات واژگانی.  و  بدیهی است یکی از منابع بسیار غنی واژه ها و ترکیبات ، متون ادبی و دیوان اشعار شاعران پرآوازه است. حال، نکته اینجاست که موسیقی می تواند به صورت ابزاری شتاب بخش و کاتالیزور مانند، هم عموم مردم و هم مترجمان را به بهره گیری هرچه دقیق تر و اثر گذارتر از کلام ادبی رهنمون شود. یکی از خوانندگان برجسته موسیقی اصیل ایرانی که تسلط همه جانبه وی بر زیر و بم موسیقی ایرانی می تواند علاقه مندان ترجمه ادبی را به بهره گیری از مجموعه غنی ادبیات و بویژه شعر نغز فارسی سوق دهد ، استاد محمد رضا شجریان است. ایشان با صدای دلنشین خود، و نیز با چیرگی بهت انگیز خود بر دستگاه ها و گوشه های موسیقی فاخر ایرانی می تواند همچون یک ” واسطه فیض” مترجمان ادبیات انگلیسی را به بهره گیری هرچه یشتر از ادبیات و شعر فارسی ، و بویژه از  ذخایر واژگانی- معنوی  آن ترغیب کند. علاوه بر این ، موسیقی در کار مترجم نقش آرامش بخش روحی نیزدارد.افراد مختلفی ، اعم از دانشجویان این رشته یا استادان، در زمان ترجمه کردن از موسیقی چه به صورت بی کلام و چه به صورت همراه با کلام بهره برده و می برند . همچنین ، استاد شجریان از معدود خوانندگانی است  که طی حدودا پنجاه سال گذشته ، در قبل و بعد از انقلاب ، موسیقی اش بر مبنای اشعار دلکش  سعدی ، حافظ و مولوی، خیام و دیگر شعرای برجسته ی ایرانی بوده، و هیچگاه این ارتباط را قطع نکرده است،  با اینکه همان طور که بعضی از شما مستحضرید برخی هنرمندان در فضای باز اجتماعی و به نوعی غرب گرای قبل از انقلاب به چه حیطه هایی کشیده شدند، ولی ایشان همچنان کار خود را بر مبنای ترویج این نوع ادبیات فاخر قرار داده است. ایفای نقش” موسیقی به عنوان واسطه ی فیض مترجمان از شاعران اصیل ایرانی”  یکی دیگر از محاسن میراث موسیقایی استاد برای مترجم است. این امر،  به دلیل انتخاب های بکر شجریان و شجریان ها از اشعار شاعران بزرگ اصیل ایرانی است . برای خود من شخصا،  شناخت بسیاری از شخصیت ها و منابع ادبی با واسطه صدای خوش و دلنشین استاد شجریان صورت گرفته است . همان طور که مستحضرید برجسته ترین شعرای اصیل ایرانی نه تنها در ایران زمین ، بلکه در کل دنیا به دلیل گسترانیدن معارف وارزش های ناب و نکات زیبایی شناختی کلامی، مورد توجه ادیبان بوده، هستند، و خواهند بود. و این خود گویای این است که مترجم چقدر می تواند با استفاده از موسیقی شجریان از این معارف بهره مند شود. به این ترتیب ،با این صداست که اشعار ، لغات ،اصطلاحات ادبی، عرفانی ،معنوی زبان فارسی به صورت نا خودآگاه در ذهن مترجم حک می شود ، یا به عبارت دیگر ملکه ذهن شده و درونی دل و جان او . در واقع ، فراز و فرود آواهای دلنشین استاد در کمک به مترجمان در معادل گزینی واژه ها و ترکیبات فارسی  با بهره گیری از گستره ادبیات فارسی  بسیار اثرگذار است  . البته ، ما همین مساله را در میان برخی جوانان ایرانی دست اندرکار یادگیری زبان انگلیسی نیز شاهد  بوده و هستیم  که ادعا دارند از طریق گوش فرادادن به موسیقی  انگلیسی،  زبان انگلیسی را بسیار بهتر و راحت تر فرا گرفته اند.

حال ، برای  این که مساله را ملموس تر نشان دهیم ، اگر بخواهیم به صورت عملی تر فرآیند الهام گیری از صدای دلنشین استاد شجریان در ارتقای دانش  ترجمه را ببینیم ، شما را به شنیدن قسمتی ازآهنگ  ” ز من نگارم ”  از آلبوم “آهنگ وفا” دعوت می کنم.  این ترانه، با این دو بیت  از ملک الشعرای بهارآغاز می شود : زمن نگارم ، خبر ندارد/ به حال زارم ، خبر ندارد/ خبر ندارم  من ، از دل خود / دل من از من خبر ندارد. حقیقتا، من شاید دو بیت مذکور را در دیوان شعر بهار که می دیدم آن چنان جذبه ای برایم نداشت،  در حالیکه وقتی این شعر با صدای جادویی استاد شجریان و موسیقی دلنشین سنتی همراه می شود این شعر جلوه ای متفاوت پیدا می کند. همانطور که[پس از پخش بخشی از همین ترانه در نشست برگزاری سخنرانی]دیدید و شنیدید، گذشته از دلنشینی صدای استاد، ایشان با ظرافت بسیار، خود شخصا لغاتی را به متن اضافه کرده است : “ز من نگارم [حبیبم] خبر ندارد [عزیز من آخ] /به حال زارم [حبیبم] نظر ندارد/ خبر ندارم من از دل خود[ حبیبم] /دل من از من [حبیبم] خبر ندارد [عزیز من آخ ] دل من از من خبر ندارد”. زبانشناسان این عمل را به عنوان “انطباق گفتمانی”(discourse compatibility) می شناسند که در این فرایند بنا به ضرورت های موسیقایی تبدیل متن به موسیقی ، واژه /عبارتی به متن اصلی شعر اضافه می شود. این فرایند سبب افزایش دلنشینی آهنگ و همخوانی بیشتر متن با موسیقی می شود.یکی از هنرهای بسیار ظریف استاد شجریان اضافه کردن همین لغات و ترکیبات است که باعث افزایش ماندگاری شعر در ذهن شنونده می شود. این جاست که ما به عنوان مترجم نیزمی توانیم از چنین ترفندی بهره جوییم. به طور مثال ، من ترجمه این متن مطبوعاتی انگلیسی

“Fashion-conscious Muslim women from Kuala Lumpur to Los Angeles who wear the Islamic headscarf, known as the hijab, have had to get creative”.

را به این ترتیب ، به فارسی برگردانده ام  :[ این روزها] ، زنان مد اندیش مسلمان از کوآلا لامپور گرفته تا لس آنجلس مشتاقند تا خود را با آخرین مد ها هماهنگ کنند.

همان گونه که می بینید من مترجم ، عبارت “این روزها” را( که در اصل انگلیسی متن خبر وجود ندارد) به ترجمه  فارسی اضافه کرده ام تا تازه بودن خبر را برای خواننده ملموس تر کنم، و حقیقتا این ترفند را از نحوه ی خوانش/سرایش شعر توسط استاد شجریان الهام گرفته ام . بنابر این، چگونگی خوانش/سرایش  یک عبارت در ماندگاری آن در ذهن مخاطب تاثیر بسزایی دارد. مترجمان با استفاده از گنجینه ی ذهنی خود یک متن را ترجمه می کنند، و یکی از راه های داشتن گنجینه ای پربار تر ذهنی، استفاده از موسیقی شجریان و شجریان هاست.

دکتر صالح حسینی  با ترجمه حدود سی رمان ادبی انگلیسی به فارسی ،  یکی از پرکارترین و شناخته شده ترین مترجمان ادبیات انگلیسی به فارسی هستند .یکی از شاهکار های این مترجم چیره دست،  کتاب “به سوی فانوس دریایی”  اثر ویرجینیا وولف است که ایشان ۲۵ سال پیش در سال ۱۳۷۰ آن را به فارسی ترجمه کرده اند. برای شناخت عظمت  این ترجمه فارسی استاد ، اجازه می خواهم به متن بخشی از پیام دکتر علی خزایی فر، سردبیر فصلنامه تخصصی “مترجم”، از دانشگاه مشهد به مناسبت بزرگداشت دکتر صالح حسینی که گویای دشواری بیش از حد ترجمه ی این اثر است ، اشاره کنم .  دکتر خزاعی فر درقسمتی ازپیام خود  چنین می گوید “صالح حسینی برای من یادآور خیلی چیزهاست. مهمترین این چیزها،  به تجربه ای از ترجمه برمی گردد. حدود ۲۵ سال پیش، تصمیم گرفتم کتاب “به سوی فانوس دریایی” را ترجمه کنم. در اولین پاراگراف،  ماندم. بعد از دو روز کار روی این پاراگراف،  از خیر ترجمه ی آن گذشتم ، و کتاب را به همراه ترجمه ام کنار گذاشتم .  دو سال بعد،  به سراغ کتاب رفتم. این بار، مصمم تراز پیش، اما باز هم،  در دو پاراگراف اول آن ماندم.و باز کتاب را کنار گذاشتم . چند سال بعد ، برای سومین بار به سراغ این کتاب رفتم. اما باز هم،  از پس پاراگراف اول آن بر نیامدم ، و بالاخره قبول کردم که حریف ویرجینیا وولف نیستم  ، تا اینکه روزی در کتاب فروشی چشمم به ترجمه ی صالح حسینی از کتاب مذکور روشن شد.کتاب را خریدم، و همانجا پاراگراف اول را خواندم.صالح حسینی از ویرجینیا وولف نترسیده بود.”

حال ، با این تفاصیل جالب است ببینیم وقتی دکتر حسینی این کتاب را ترجمه می کرده اند الهامبخش ایشان در ترجمه  چه کسی بوده است؟ پاسخ این پرسش را در اهداییه ترجمه فارسی کتاب می بینیم که در پیشانی کتاب نوشته اند”سفر من به سوی فانوس دریایی با نغمه ی جادویی استاد محمد رضا شجریان ممکن گردیده است. اکنون رهاورد این سفر را به این هنرمند بزرگ تقدیم می کنم”. گنجاندن این جمله در اهداییه ی این کتاب ، گویای تاثیر پذیری بسیار زیاد مترجم از نوای دل انگیز این  هنرمند بزرگ است. نکته ی دیگر این که نباید تصور شود که این تقدیر ها به خاطر بیماری  فعلی استاد شجریان و از روی دلسوزی و یا خط  مشی  سیاسی این هنرمند از جمله انتقاد ایشان از جناح  سیاسی خاصی در داخل کشور است، زیرا همان طور که می بینیم این ترجمه ۲۵ سال پیش توسط دکتر صالح حسینی انجام شده است . در هر حال ، تاثیر موسیقی استاد شجریان درزمینه های مختلف غیر قابل انکار است ولی من به همین نکات اکتفا می کنم. فقط ،  از همه ی شما فعالان  عرصه ترجمه ادبی می خواهم  به این نکات ظریف بیشتر توجه کنید. و اکنون از جناب استاد دکتر صالح حسینی دعوت می کنم به پشت تریبون تشریف بیاورند ودرمورد جنبه های شخصی تر این ترجمه و ارتباط خود  با موسیقی شجریان بیشتر توضیح دهند.

دکترصالح حسینی:

نخست،  با توجه به عنوان سخنرانی من،  ” من، ترجمه ادبیات انگلیسی و نوای استاد شجریان ”  شعری را می خوانم که زبان حال من در مورد استاد شجریان است:

صدای تورا دوست دارم/ صدای تو از” آن” ، و از جاودان می سراید/صدای تو از لاله زاران که بر باد/ صدای تو از نوبهاران که در یاد می آید/صدای تو را ، رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم/ صدای تو از آن سوی شور،از پشت بیدار می آید/و جان دل من، دل جانم، از آن به فریاد می آید/صدای تو اندوه خیام را دارد در آن دم که چون کهکشان ابری از ماهتاب و ستاره نوای غزل های حافظ بر آن  شاد خواران ، اندوه گزاران ببارد،بشارد/صدای تو، اندوه شاد صدای تو را دوست دارم. مخالف سرای همایون بیداد! صدا ی تو در پرده ی دلکش شور زیباست/و بر موج زاران” دشتی” ، و بر اوج ساران “ماهور” . و در هر چه “گوشه ” ست  در هرچه” پرده”  ست/حریر صدایت به تحریر/چو بر صیقل برکه ها بازی نور/صدای تو همبختی از مخمل آب/و از طعم آتش. صدای تو چون روح آیینه، بی خش و بی غش/جهان در صدای تو آبی ست/ و زیر و بم هرچه از” اصفهان” / در صدای تو آبی ست./ و هر سنت از دیرگاهان/ و هر بدعت از ناگاهان در صدای تو آبی ست./ و نو می شود کهنه/ وقتی که از پنجره ی حنجره ی تو گذر می کند:/ و تالار پژواک را/ در دل و جان تو/ به صد چلچراغ از برافروختن/ چو تالار آیینه،/ از چهار سو شعله ور می کند/ به هر “گامی ” از خوش ترین های بیگاه،/ صدایت چو قالیچه ی نور،/ می آید،/ و زین آسمان ترش روی/ مرا می رباید، /مرا می برد دور/ سوی مخملستان ژرف پگاهاسمان “نشابور” /صدای تو” بیداد”  اندوه/ در “شور” شادی،/ صدای فریاد زنجیر و “گلبانگ آزادی ” من،/صدای تو آوای آبادی من/ صدای تو هیهای ویرانی من/صدای تو معنای ایرانی من/صدای تو…/ ای دوست!/ ای من/ کجایی: که از ناکجاها می آیی/و از من مرا می ربایی/ و من هیچ،/ من هیچ تر/ من نه من،/  من منم،/  تا می آیی؟! /نسیم نسیم است/  اینک که بندد میان  تو تا من پل،/  ای دوست/و موسیقی غربت من نثار صدایت که در انفجارش، من از اشک خونین به روی صدایت فشانم گل ای دوست!

این شعر،  به این دلیل زبان حال من است، زیرا صدای شجریان در تارو پود وجود من نفوذ کرده است. در این بوم و بر، خواننده های خوش صدا کم نبوده و نیستند؛ صدای بعضی از آنها را دوست دارم، اما هیچ کدام به اندازه ی صدای شجریان مرا از خودم نمی رباید و دچار اعجابم نمی کند. گاهی واقعا مرا به حال جنون می کشاند، خاصه”همایون” ، “مثنوی”  و” قاصدک” که در تنهایی اصلا نمی توانم به آنها گوش بدهم. یک بار،  این کار را کردم، ولی حالتی به من دست داد که از آن پس می ترسم تنهایی به آن گوش بدهم، و این حالت من به شکلی هست که هیچ وقت نتوانسته ام به کنسرت های وی بروم چون اختیار از دست من می رود .حالات خودم را به هنگام شنیدن صدای او اصلا نمی توانم بیان کنم، و دست کم یکی از دلایل تقدیم ترجمه فارسی رمان  “به سوی  فانوس دریایی” به ایشان همین بوده است.

در رمان “به سوی فانوس دریایی” سخن از “ناگفتنی ها ” می شود. به نظر ویرجینیا وولف، ” حقیقت” به “گفتار” نمی آید، بلکه به “ذهن ” جاری می شود ، اما” زبان از بیان آن درمی ماند” .  به عبارت دیگر ، “حقیقت ” در” لایه هایی پیش از گفتار” می ماند . در این نکته ، بیشتر تامل کنیم.در رمان های معروف به “جریان سیال ذهن ” یکی از شیوه ها اینترنال مانالوگ(Internal monologue ) است. قبل از آن بگویم که ما فرض را بر این می گیریم که ذهن لایه های فراوانی دارد که به دو بخش تقسیم می شوند.لایه های” پیش گفتار”  و لایه های “گفتار” .در لایه های “پیش گفتار”  ذهن آزادانه از نکته ای به نکته ای، از جایی به جایی، از کلمه ای به کلمه ای ، از یادی به یادی می رود ، یا در میان آنها نوسان می کند،  و به عبارتی دیگر نظم  و نظام ندارد. و به عبارتی دیگر پریشان است،تابع قوانین زبان نیست و سانسور نشده است . اما ، این معنا در نوشته های وولف فراتر می رود  . همچنان که گفتم ، از نظر او حقیقت به گفتار نمی آید. تنها درلایه های پیش از گفتار است که امکان بیان آن میسر می شود  . به عنوان مثال،  در بخش اول رمان ، “خانم رمزی”  نشسته است و جوراب می بافد. قرار است فردا “آقای رمزی”  با جیمز و دیگر بچه هاشان آن را برای بچه ی نگهبان فانوس دریایی ببرند. خانم رمزی حین بافتن  ، شعری از شکسپیر یادش می آید. زنبور ها و پروانه ها می آیند و روی گل ها می نشینند. روی شاخ و برگ ها به پرواز در می آیند و جملگی  اینها در تار پود جوراب بافته می شود. پسرک نگهبان فانوس ، بیمار است و خود فانوس دریایی هم درونش سرد است . آن طرف تر ، آقای رمزی فیلسوف نشسته است، و سرگذشت خانواده ی فقیری را  از یکی از  رمان های سر والتر اسکات می خواند و اینها هم در تار و پود جوراب تنیده می شود. به عبارتی ،  آن چنان موجز صورت می گیرد که زبان از بیان آن قاصر است. خانم رمزی مرتب سرش را از روی بافتنی برمی دارد و به شوهرش نگاه می کند که با آدم های داستان همدلی می کند. در ذهن خانم رمزی می گذرد که چرا شوهرم به من نمی گوید “دوستت دارم” ،  و دوباره به بافتن ادامه می دهد و دوباره سر بلند می کند، تا آخرسر که شوهرش سر از روی کتاب بر می دارد ونگاهشان تلاقی می کند و بی آنکه بگوید دوستت دارم آن را می گوید. یعنی ، عشق به بیان نمی آید اما نوشته به کمک لایه های پیش از گفتار آن را ممکن می کند،  و ناگفته ها را گفتنی می کند. به دنبال صحبت های دکتر خزاعی فر که گفته بودند” از پس این ترجمه بر نیامدند” ،

باید بگویم من دو سال تمام با این کتاب درگیر بوده ام،  و هیچ ابایی ندارم از این که بگویم من تمام تلاشم را می کردم که” نیمه ی زنانه ی”  وجودم را پیدا کنم . بالاخره،  هر آدمی هم مرد است و هم زن. در دو سال مذکور، کارهای عجیب و غریب زیادی انجام دادم. مرتب خودم را ملامت می کردم و سر یه دیوار می کوبیدم که چرا نمی توانم آن گونه که ویرجینیا وولف ناگفتنی هارا بیان کرده ، این کار را انجام دهم. تلاش بسیاری انجام دادم و در تمام این احوالاتم مدام صدای شجریان را گوش می دادم. موسیقی نیزبه نوعی بیان ناگفته هاست. خانم رمزی به همسایه ها توصیه می کند که شب ها در را ببندند و پنجره را باز بگذارند تا نور “فانوس دریایی ” به اتاق بتابد . خود خانم رمزی مرتب توی پنجره می نشیند و به نوعی با آن فانوس دریایی و در عین حال با نور کیهانی یگانه می شود.من هم واقعا نمی دانم نویسنده چگونه این ها را بیان کرده است.من با ” کمک”  صدای  شجریان و تلاش ذهنی خودم این اثر را برگردانده ام.

یکی دیگر از شخصیت های داستان “لی لی بریسکو”  نقاش است که پرده ی نقاشی اش را شروع کرده اما نمی تواند آن را به اتمام برساند. ده سال می گذرد . جنگ جهانی می آید و می گذرد . خانم رمزی می میرد. ده تن از بچه ها می میرند، خانه ویرانه می شود ولی بعد از ده سال دوباره عده ای که مانده اند بازمی گردند، و رفتن به سوی فانوس محقق می شود. در همان لحظه که آقای رمزی و جیمز از فانوس دریایی پیاده می شوند لی لی بریسکو در یک لحظه ی ناب شهودی، نقاشی اش را تمام می کند. خطی وسط بوم می کشد و این خط جملگی آنچه که گفتم را دربر می گیرد. چنین چیزی فقط در عرصه ی هنر امکان پذیر است. موسیقی هم نوعی بیان ناگفته هاست ، و من که دو سال درگیر ترجمه ی این اثر عظیم بودم (که همانطور که گفتم آمیخته بود با گریه و خنده و سیلی زدن به خود و خشم گرفتن و اظهار عجز و رشک بردن به نویسنده که چگونه توانسته است ناگفتنی ها را بگوید و بنهفتنی ها را آشکارا کند)  برای گزاردن آن از جملگی دانسته هایم بهره بردم ، از حافظ و سعدی و مولانا ، آنها که بلد بودم و  (همان طور که دکترامام اشاره کرد، با گوش دادن به صدای شجریان لغات، آحاد کلامی، واژه ها و مفردات به ذهنم می آمد) . ازاین نظر ، شجریان خیلی به من کمک کرده است. و به هر صورت، در میانه همان گونه که گفتم به نغمه ی شجریان گوش می دادم تا توانستم اندکی به هزار توی سفر به سوی فانوس دریایی راه یابم .

این را هم بگویم که بسیاری از شعر هایی که آحاد کلامی خود را از آن انتخاب کرده ام ، به “یمن انفاس شجریان”  بوده است،  یعنی آن قدر به آواز ها و ترانه هایش گوش داده ام که اشعار مولانا و عطار ، سعدی ، حافظ و باباطاهر ملکه ی ذهنم شده است،  و این بزرگوار بیش از این به گردن بنده حق دارد که نامشان را در یکی از ترجمه هایم به کار ببرم. البته هرجا که جایش بوده و ایجاب می کرده غفلت نکرده ام ، مثلا در کتاب “فرهنگ برابر های  ادبی” ذیل “حرف ی”  که به توضیح درباره ی اثر عظیم “مارسل پروست” پرداخته ام، باز  به شجریان ادای دین کرده ام به این ترتیب :  من برای عنوان کلی مجموعه ی هفت جلدی”در جست و جوی زمان گم شده” معادل “یاد ایام” را انتخاب کرده ام زیرا منت کریف که مترجم این اثر است ، عنوان این اثر را از یکی از عاشقانه های شکسپیر گرفته است. من” یاد ایام ” را از یکی از شعر های رهی معیری گرفته ام که شجریان آن را خوانده است.و این چنین ذکر کرده ام ” نگارنده با توجه به غزلی از رهی معیری پیشنهاد کرده است “یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم”،  البته به یمن صدای جادویی یکی از فرزندان ایران یعنی محمدرضا شجریان” . حال ، اجازه دهید قسمت هایی از متن  ترجمه فارسی کتاب برایتان بخوانم که به یمن نیوشیدن صدای شجریان در زبان فارسی محقق شده اند :

…. بهار، بی برگ و نوا ، عریان و تابان همچون باکره ای غره به عفاف، و از اثر عصمت ملامت جو با چشمانی به فراخی گشوده و مراقب، برکشتزاران لمیده بود ، و از کردار پندار آدمیان یک سره فارغ بود….

…. با نزدیک شدن تابستان ،با دراز شدن شامگاهان، خیالاتی بس عجیب در ذهن سحرخیزان، امیدواران، ساحل پویان، برکه آشوبان نقش می بست. خیال تبدیل گوشت تن به ذراتی که دستخوش باد بود، خیال شعشعه ی ستارگان در دل های آنان ….

…به علاوه، بهار دلداده و همه تن تسلیم ، با وز وز زنبوران و رقص پشه هایش ردا بر تن پیچید، برقع بر چشمان آویخت، سر به یک سو بر گرداند ، و در میان سایه های گذران و پرواز باران، ریزه ها گویی جامه ی معرفت اندوه بشری را به تن کرد….

و حال در پایان، این متن های فارسی را مقایسه کنید با اصل انگلیسی آنها  :

…The spring without a leaf to toss, bare and bright like a virgin in her chastity, scornful in her purity, was laid out on fields wide-eyed and watchful, and entirely careless of what was done or thought by the beholders….

…As summer neared , as the evenings lengthened, there came to the wakeful, the hopeful, walking the beach, stirring the pool, imaginations of the strangest kind- of flesh turned to atoms which drove before the wind, of stars flashing in their hearts…..

…Moreover, softened and acquiescent , the spring with her bees  humming and gnats dancing threw her cloaks about her , veiled her eyes, averted her head, and among passing shadows and flights of small rain seemed to have taken upon her knowledge of the sorrows of the mankind…

از توجه همگی شما سپاسگزارم.

 

 

 

 

 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *