محرم – خلف آباد – دهه چهل

خورنا – فرزاد شعبانی

خاطره ای از سید جلیل هاشمی

زنها همه سیاه پوشیده اند.سرتاپا مشکی،ازجورابی که به پا دارند تا مینائی که به سر کرده اند. ملایه (زن روضه خوان) روی صندلی چوبی که رویش پارچه سیاه کشیده اند نشسته است وبه زبان عربی اشعاری را میخواند زنها ضجه میزنند آخر هربیت را میکشد و بقیه هماهنگ با او همنوائی میکنند.

بوی گلابی که اول روضه برسروروی مردم پاشیده اندفضا راپرکرده است ،با گلاب پاش استیلی که یک طرف آن آینه کوچکی قرار دارد وطرف دیگرش عکسی از خانه خدا.زنها بلندبلند گریه میکنند و شانه هایشان زیرعباهای مشکی تکان میخورد. نام علی اصغر که برده میشود همهمه ای میشود و صدای گریه ها بیشتر می شود. حالا ملایه بلند شده و نوحه میخواند. زنها هم بلند میشوند، روبروی هم می ایستند و با دو دست پشت سر هم بر صورت خود میزنند و در جاهائی با دستانشان ضربدری بر سینه میزنند.

نوحه خوانی که تمام میشود میخواهند بچه ها را سر ببرند ، آهسته پشت مادرم قایم میشوم. هرچه خود را گلوله میکنم و بین مادرم و دیوار هل میخورم فایده ندارد. زنی از میان جمعیت آمد سریع مرا از آنجا بیرون کشید و روی دو دست برد، قبل از اینکه مقاومتی بکنم و دست و پائی بزنم جلو ملایه بودم شمشیری در دست ملایه نبود، قرآنی با جلد آبی و نقشهائی مانند شکلهائی که روی گنبد مساجد و حرم امامزاده ها دیده بودم در دست داشت، با پشت قرآن سه بار روی گردنم کشید و چیزهائی زیرلب گفت. روی دو دست آن زن نزد مادرم برگشتم.
مادرم هنوز داشت گریه میکرد…

یاحسین (ع)
سیدجلیل هاشمی-رامشیر.اول محرم ۱۴۴۱