دلنوشته ای از یک معلم باغملکی:

در باغملک، بسیاری از مدرسه ها کولر، میز و صندلی و بخاری ندارند/ آیا می توان نام مدرسه روی آنها نهاد/ هنوز برخی مدارس کانکسی هستند

دل نوشته ای پر سوز و گداز از یک معلم باغملکی که از نبود کولر در مدارس باغملک می گوید؛ از نبود میز و صندلی معلم، از درهای شکسته کلاس ها و از ده ها دردی گفته که مشخص می شود ما به عنوان شهروندان در مقابل این دسته از مردم که ولی نعمتان این انقلابند بدهکاریم. ما بدهکاریم. بخوانید این قصه پرسوز و گداز را.

پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

اخبار رنگارنگ حقوق و مزایای معلمان را زیاد شنیده اید. به سخره گرفتن تعطیلات معلمان را هم تا دلتان بخواهد دستمایه طنز قرارداده اید. اما روی دیگر سکه معلمان را هم‌اگر طاقتش را دارید بشنوید.
مدت زیادی از رسانه ای شدن خبر دانش آموزان باغملکی که به دلیل نبود وسایل سرمایشی، با پتو سر کلاس درس حاضر شدند نمی گذرد. اگر رسانه ای قوی در شهرستان باغملک باشد و به مدارس محروم این شهرستان سری بزند یا پای درد و دل دوهزار معلم این شهرستان بنشیند یا لحظاتی اندک را در کنار تنی چند از بیست هزار دانش آموز این شهرستان بگذراند نادیده هایی را خواهد دید که فقط شاید در اخبار مدارس افغانستان یا زاغه های هند و جنگ زده های سومالی شنیده باشد.
خبربازگشایی مدارس در فصل گرما و در هفته آینده، لرزه بر اندام دو هزار مدیر و معلم و بیست هزار دانش آموزی انداخت که باید در گرمای چهل درجه در اتاقهای بدون کولر پای درس معلمی بنشینند که صندلی برای نشستن خود ندارد و تمام ساعات تدریس را باید سرپا بایستد و دفتر و مدادش را در پنجره کلاس بگذارد.
دانش آموزانی که اگر به مدرسه نیایند عملا بدون یادگیری درسهای امسال یا باید سال بعد این پایه را تکرار کنند و اگر بیایند و کرونا هم دلش به حالشان بسوزد در گرمای سوزان مدارس گچ و سنگی‌و دمای وحشتناک مدارس کانکسی لحظه ای تمرکز نخواهند داشت.
آری این تنها بخشی از قصه مدارسی است که فرزندانش به دلیل کوهستانی بودن روستاهای آن و عدم دسترسی به اینترنت و نداشتن‌توان مالی برای خرید گوشی های هوشمند و تبلت چهارماه است که ارتباطشان با درس و مدرسه قطع شده است.
آن سوی دیگرِ این قصه ی تلخ، وضعیت اسفناک مدیری است که صندلی معلم در دفتر مدرسه برای نشستن معلمش ندارد کامپیوتری برای صدور کارنامه نوبت اول و حالا هم نوبت دوم در مدرسه ندارد. دستگاه کپی برای تکثیر اوراق امتحانی ندارد پول و آب و برق مدرسه اش سالهاست که پرداخت نشده است حساب مدرسه اش خالی است و در سالهای اخیر میلیون ها تومان از جیبش هزینه کرده و هرگز برنگشته است.
تعمیرات مدارس قصه ی غصه دار دیگری است، درهای کلاسها شکسته اند شیشه های پنجره خرد شده اند دیوارها رنگ و رو رفته، حیاط مدرسه پر از چاله و برآمدگی و دیوارها در شرف فروریختگی، و برق مدرسه گاه، تنها معطل چند متر کابل قوی است و کنتورهای آبی که خراب اندر خرابند.
آری! من معلمم. معلمی که در کنار حقوق و مزایای بالایش انتظار دارد از دروازه مدرسه (البته اگر دروازه ای باشد) که وارد می شود فضایی شیک و حیاطی نقاشی شده دیوارهایی مزین به شعارها و مطالب آموزشی و درختان سرسبز حیاط مدرسه او را به وجد آورد و وارد دفتر مدرسه که می شود صندلی های مبلی آماده نشستنش و به کلاس درس که وارد می شود هوای مطبوعِ تهویه، تخته ای هوشمند میزی شیک و لپ تاپی مجهز توام با قفسه های کتاب و آزمایشگاهی با آخرین تجهیزات روز انتظارش را بکشد.
اینجا در باغ ملک، شهری بدون شرکت، بدون کارخانه و با مردمی کشاورز و دامدار که یا تگرگ محصولشان را می برد یا گرگ دامهایشان را می درد امیدبستن به کمکهای مردمی خیالی خام است. چه زیبا می گوید که وقتی دیدیم کتاب گران شد و برای خریدنش صف نکشیدیم لاجرم باید در صف خرید بنزین و ماشین و حتی نان به بخت کج خود افسوس بخوریم. کتاب در اینجا همین آموزش و پرورش شهرماست که در کنار هزاران مستحق کوچه و خیابان هایش مستحق زکات فطریه پایان رمضان است. گمان نمی کنم گره مشکلات این شهر به دست مسئولان محلی حل شود که آنان هم هرچه در توانشان باشد دریغ نمی کنند همتی همگانی می خواهد و دلسوزانی دردآشنا.