فصل غریب دل کندن از خوشه های زرد گندم به وقت کوچ
دلنوشته ای از : هوشنگ نوبخت ، روزنامه زردکوه
فصل کوچ است و غربت غریب دل بریدن از خوشه های زرد گندم و دل کندن از یار و وعده های پسین، نشسته زیر دار های بلوط به صرف چای چاله با طعم دود .
مال کنون است و حس زمزمه کردن ترانه های دلنشین بهمن، سوار بر گرده ی اسب کمیت در گردنههای چری.
وقت، وقت دل بریدن از گرماست و دل سپردن به سپیدی برف های چلگرد و گرم کردن پای دخترکان می نا بنفش و پسران دبیت پوش بازیگوش زیر کرسی های پر از خاطره.
باید اهل تاراز باشی و زاییده وارگه های سنگ چین بازفت تا بفهمی لذت سختی های کوچ را در دل درخت های انار شیمبار و خوردن کنار های کال در مسیر لالی به اندیکا زیر رعد و برق های بهاری که قرمتراق می کنند به عشق روئیدن قارچ های کوه .
باید جنس ساق پا هایت خورزمار ریشههای بلوط باشد و حرمت دست هایت بوی نان تیری بدهد و خشکی لب هایت سوار بر مادیان زین کرده، هوس نوشیدن دوغ کرده باشد که بدانی معادله کوچ، تنها دل کندن و هجرت و رسیدن نیست.
کوچ یعنی امتحان مرد شدن برای ورود به حریم با صلابت زردکوه و بی بی شدن برای تست گرفتن از دختران جوانی که میخواهند بهیگ وارگه های عاشقی باشند برای نسل فردای ایل.
آه، بهمن … معلم احساس چوپانان شب مانده به کوه، صاحب ترانه های سبز کوچ، کجایی که ببینی دیگر حرمت کرفس ها و کنار ها و پونه ها چندان به جا نیست و صدای گوش خراش ماشین ها چگونه گوش اسب های مشروطه خواهت را آزار میدهند در جادههای سیاه کوچ رو.
کجایی بهمن که ببینی کبک های تاراز ت از ترس تفنگ ها و تیر کمان ها به حرمت ترانه های ماندگارت زیر بافه ها سکوت پیشه کردهاند تا سمفونی موسیقی تاراز از یاد دل ها نرود.
کجایی بهمن که یادت همیشه ی خدا در رگ قلم ها و عاجزی ه قدمهای مردان ایل ت سبز مانده است و صدایت تیتراژ پایانی تمام سریال های کوچ .
آه ای مرد خدا خوب کرده که هر وقت مال کنون میشود سخت دلم برایت تنگ می شود ، کجایی که هوشنگ، هنوز باور ندارد اردیبهشت دیگری آمده است و کوچ هست و دوغ هست و خرداد به فصل کوچ هست ولی ( بهمن ) نیست.