به مناسبت ۴ فوریه روز جهانی سرطان؛روایت فرشته ای با بال زخمی

حسن نسیمی

خورنا – من و دوست جدیدم ابوالفضل خان یا به قول خودش ابرفض

کودک ۹ ساله اهل یکی از روستاهای توابع شهرستان ایذه که متأسفانه به سرطان مبتلا شده بود.

فرشته معصومی که بال نحیفش زخمی رنج و محنت سرنگ و سرم بیماری سرطان بود.

در چند روزی که به دلیل بیماری پدر بست نشین محوطه بیمارستان شفا بودم، شده بود یار غار من.

برای هم گفتنی ها زیاد داشتیم. او از روستای خوش آب و هوایش می گفت و با خنده از خروس بی محلشان که روزها خواب است و شبها میخواند تعریف می کرد.

پرسپولیسی دو آتشه بود اما از تیم‌ محبوبش فقط علی کریمی و دایی را می شناخت.

از گوشی سامسونگش می گفت و به گوشی هوواوی من می خندید.

و من دیگر هیچ نداشتم به او بگویم . گاهی لابلای لطیفه ها٬ عکس ها و کلیپ هایی که در تلفن همراه داشتم می گشتم تا چیزی برایش پیدا کنم تا شاید بخندانمش.

یک روز عصر روی همان نیمکت همیشگی منتظرش بودم. اما نیامد. به بخش کودکان رفتم و سراغش را گرفتم.

از دور دیدمش که چه معصومانه و آرام روی تخت بخواب رفته و پرستاری فرشته وار کنارش نشسته و سرم هایی که بی رحمانه تن نحیفش را برای تزریق خون سوراخ کرده بودند.

مزاحم آرامشش نشدم اما خیلی دلم برای خنده های کودکانه و لهجه شیرین روستاییش اش تنگ شده بود.

چند روز بعد پدرم با همان بیماری پرگشود و رفت و من ماندم و مدتی بی خبری از ابوالفضل تا فرصتی دست داد و دوباره برای دیدنش به بیمارستان رفتم. با پیراهن قرمز شماره ۸ علی کریمی که برایش خریده بودم.

اما هرچه چشم دواندم ندیدمش.

روی تخت او دخترک معصوم دیگری به خوابی عمیق رفته بود.

و من ماندم حسرت خداحافظی با یک رنگ ترین رفیق دنیا ….

خداحافظ ابر فض عزیز…..

دست به آسمان بلند میکنیم و برای شفای همه بیماران دعا میکنیم.