قومیت-ملیت ( بخش دوم)

خورنا | سرویس جامعه:

دربخش اول به بیان مساله قوم گرایی وضرورت پرداختن به این پدیده پرداخته شددراین بخش به مفاهیم،تعاریف وزمینه هاوعوامل پیدایش قومیت هابراساس دیدگاه های موجوداشاره خواهدشد.

قوم وقومیت ازواژه های پرابهام ودارای فرازونشیب فراوان بوده است.اصطلاح قومیت برای نخستین باردرسال ۱۹۵۳ توسط رایزمن به کاررفت پس ازجنگ جهانی دوم نیزدرامریکااین اصطلاح درباره اقلیت های مختلفی به کارگرفته شدوازدهه ۱۹۶۰به بعدقومیت وگروه های قومی،اصطلاحی درعلوم اجتماعی وانسانشناسی شد.گروه قومی درادبیات انسانشناسی معمولا به جمعیتی اطلاق می شودکه دارای خودمختاری زیادی دربازتولیدزیستی خودباشد،ارزش های فرهنگی بنیادین مشترکی داشته باشدکه درون اشکال فرهنگی باوحدت آشکاری گردهم آمده باشندویک میزان ارتباطی وکنش متقابل بسازند،ودارای یک احساس تعلق به یک واقعیت بیرونی باشندکه آنهاراازدیگران تفکیک می کند.(فکوهی،۱۶:۱۳۷۹)

مفاهیم جدیدقوم وقومیت دردهه ۶۰ قرن بیستم ظاهرشدند.یعنی پس ازموج سوم تشکیل دولت های ملی درکشورهای مستعمره سابق که پس از جنگ جهانی دوم وکاهش قدرت نظامی اروپای غربی به استقلال رسیده ودولت های خودراتشکیل داده بودند.جالب است بدانیم واژه جهان سوم نیزتقریبا درهمین زمان ظاهرشد.(برتون،۲۳۴:۱۳۸۷)

ازحیث ریشه شناسی واژه قوم یااتنیک (Ethnic)ازواژه یونانی اتنوس(Ethnos) یا اتنیکوس(Ethnikos) ریشه گرفته که به معنای کافرکیش وبی دین است درزبان یونانی واژه یاد شده مضمونی منفی ومطرود داشته است امااین واژه ازقرن هجدهم به این سو مضمون منفی خودرا ازدست داده وبه واژه خنثی وتوصیفی بدل وهم معنابامفهوم نژاد به کارگرفته شده است.حتی درایالات متحده آمریکا ودرآستانه جنگ جهانی یهودیان وایتالیایی ها وسایراقلیت های دیگردرمقابل اکثریت مردم انگلیسی تبار،یک قوم خوانده می شدند وازآن مقصودی احترام آمیزمراد می کردند.(هاتچینسون واسمیت،۱۵:۱۹۹۶)

درفرهنگ بین المللی زبان انگلیسی وبستر دو معنابرای واژه قوم ارائه شده است نخست قوم به معنای غیرمسیحیان وغیرکلیمیان است مانند کفاروبت پرستانی که مخالف یهودیت ومسیحیت هستند ودوم این واژه ناظربه ویژگی های جسمی وذهنی نژادها یامربوط به تمیزدادن گروه های نژادی براساس رسوم وویژگی های مشترک دانسته شده است.(احمدی،۳۰:۱۳۷۸)

واژه قوم درفرهنگ فارسی معین به معنای گروه مردم(اززن یامرد)می باشد.(معین،۲۷۵۲:۱۳۸۴) واژه قوم درزبان فارسی اسم جمع است یعنی دارای شکل ظاهری مفرد ولی معنای جمع می دهدوقومیت مصدرجعلی قوم است(مصدرنیست ولی معنای مصدرداشتن) ومعنای آن قوم بودن می باشد.

وبردرتعریف گروه قومی می گوید:گروه های انسانی که دارای باوری ذهنی به اجدادمشترک هستندباوری که دلیل آن می تواندشباهت های فیزیکی،شباهت دررسوم،حافظه وخاطرات مشترکی باشد…(رولان،۲۶۵:۱۳۸۰)

ازنظربرتون،قوم یک مجموعه اجتماعی تمایزیافته،بسته وپایدارمعرفی می شودکه ریشه خودرادرگذشته ای اسطوره ای تصورمی کنندوعموما دارای نام،رسم ها،ارزش هاوزبان مشترک است.(برتون،۲۳۵:۱۳۸۰)

مارتین بالمریک گروه قومی رااجتماع کوچکی ازانسان هادردرون جامعه ای بزرگ تر می داندکه به صورت واقعی یااحساسی وادراکی دارای اصل ونسب مشترک،خاطرات مشترک وگذشته تاریخی-فرهنگی مشترک اند.همچنین دارای یک یاچندعنصرسمبلیک نظیر؛خویشاوندی،مذهب،زبان،سرزمین وخصوصیات ظاهری وفیزیکی مشترک می باشدکه هویت گروهی آنان راازگروه های دیگرمتمایزمی سازد واعضای آن به تعلقات گروهی-قومی خویش آگاهی دارند.(Bulmer,1986:54)

ازنظرآنتونی اسمیت قوم عبارت است از:یک جمعیت انسانی مشخص باافسانه اجدادی مشترک،خاطرات مشترک،عناصرفرهنگی،پیوندبایک سرزمین تاریخی یاوطن ومیزانی ازحس منافع ومسئولیت(اسمیت،۱۸۵:۱۳۸۳)

درمطالعاتی که درباره زمینه هاوعوامل شکل گیری ورشدهویت های قومی صورت می گیرددیدگاه های زیربیشتر به چشم می خورد:

۱-اصل گرایان:قومیت راناشی ازپیوندهاواحساس های اصیل وحتی ذاتی وطبیعی می دانندکه فراترازمقاطع زمانی قرارمی گیردکه همواره وجودداشته است(برتون،۲۳۶:۱۳۸۱).براین اساس گروه های قومی،طبیعی قلمدادشده وعواطف قومی واقعی جلوه می کنند(جنکینز،۱۷۱:۱۳۸۱).

۲-رویکردابزارگرایی:قومیت یک مفهوم ذاتی وطبیعی وحتی لزومایک نوع اشتراک درباورهای ذهنی دردرازمدت به حساب نمی آیدبلکه نوعی وسیله یاابزارشمرده می شودکه توسط قدرت های سیاسی برای دستیابی به هدف های دیگری مورداستفاده قرارمی گیرد.این هدف هاعمدتاهدف های سیاسی واقتصادی هستند(برتون،۲۳۶:۱۳۸۰)

۳-ساختارگرایی:این رهیافت به وسیله سالووسکی بیان شده است.ساختارگرایان قومیت راامری تصادفی وتغییرپذیرمی دانند که علاوه برشکل گیری آن درفرآیندتاریخ،به وسیله ساختارهای سیاسی،اجتماعی،فرهنگی واقتصادی،استمراروانعطاف می پذیرد(مقصودی،۲۱:۱۳۸۰)

۴-رویکرد مبتنی بر تمایزات ملموس وعینی (زبان،نژادوپوشش)

طرفداران این رویکرد دو گروه هستند گروه نخست بر پیوندهای بیولوژیکی (نژادی)اعضای یک گروه  قومی تاکید می کنند .گروه دوم متعلق به دوره ای است که افسانه تمایز نژادی به فراموشی سپرده شده ودر نتیجه تنها برتمایزات فرهنگی همچون زبان،دین وآرایش(تیپ)ظاهری تاکید می گردید. آنتونی اسمیت و هاتچینسون این تمایزات را عینی می خوانند.(حسین زاده،۴۶:۱۳۸۲).

۵-رویکرد فرهنگ گرا و هویت محور:

این رویکرد را رویکرد ذهنی نیز میگویـند.طرفــداران این رویکرد با رد عامل نژاد،معتقدند هزاران منش اکتسـابی و مشترک میان گروه های بشری وجود دارد که به گونه های مختلف از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد . مانندباور ها،روش زندگی،آیین هاوغیره که مجموعه ی این منش های مشترک را می توانـ«قوم_فرهنگی» نامید .به وسیله ی این منش هاست که می توان قومی را از قوم دیگر تشخیص داد… این همان چیزی است که آن رابه هویت تعبیر می کنیم که با توجه به آنها می توان فرد را متعلق به یک گروه قومی دانست( خــوبروی پاک، ۸۵:۱۳۸۰). دراین رابطه تعریف آنتونی اسمیت دارای کاربرد بالایی است .

۶-تعاریف مبتنی بر تلفیق رویکردهای عینی و ذهنی :

با برسی تعاریف ارائه شده مشخص می شود که تعداد قابل توجهی از آن ها، به صورت توامان به مولفه های عینی و ذهنی اشاره کرده اند.

ادامه دارد…