به شیطان فحش بوقدار ندهید

یادداشت عباس مدحجی

ساعت ۲ ظهر از سرکار میرسی خانه. عرق کرده، خسته و گرمازده. سریع میروی پای شیر آب تا هم دست و رویی بشویی هم کمی خنک شوی. شیر را که باز میکنی دوقطره آب پایین می آید. میفهمی آب قطع است. سری تکان میدهی و همانطور خسته و عرق کرده با دست و روی کثیف مینشینی پای سفره ی نهار.
فردا باز همین ساعت وباهمین وضعیت به خانه برمیگردی. شیر را که باز میکنی بجای آب، صدایی شبیه نعره ی اژدها از آن خارج میشود. زیر لب استغفراللهی میگویی و مانند روز قبل با اعصابی کمی خوردتر جلوی کولر دراز میشوی.
روز بعد، قبل از باز کردن شیر آب یاد دو روز گذشته میفتی و بانگرانی شیر آب را باز میکنی. اینبار بجای نعره ی اژدها صدایی شبیه به آروغ نوزاد بعد از شیرخوردن خارج میشود. آمپر اعصابت در این گرمای طاقت فرسا بالا میرود بر شیطان لعنت میفرستی و با فکر کردن به دلایلی مثل خشکسالی و تعمیرات خط لوله در ذهنت، خودت را آرام میکنی.
روز چهارم ناامیدانه پای شیر آب میروی. آب باریکه ی ضعیفی از دهانه ی شیر جاری میشود. این شیرآبه کجا و عرق و خاک و گرمای دست و صورتت کجا. اینبار بر باعث و بانیش لعنت فرستاده و باهمین دست وروی کثیف و اعصابی له شده از شیر آب جدا میشوی.
روز پنجم به خانه که میرسی کلی ظروف نشسته و لباسهای کثیف روی دست مادر خانواده میبینی که بخاطر قطع آب بلاتکلیف مانده اند. هزار بار بر شیطان لعنت میفرستی و شروع میکنی زنگ زدن به همسایه ها برای کسب اطلاع و اداره مربوطه برای ابراز محبت لفظی به تمام دست اندرکارانش.
تنها چیزی که عایدت میشود مُشتی اطلاعات فنی ست که ازشان سر درنمی آوری و وعده های تکراری و توجیهات دم دستی ست. اما از آب همچنان خبری نیست.

شب که به خواب میروی شیطان به خوابت می آید. مظلومانه مواخده ات میکند که چرا هزار بار لعنتش کردی وقتی نه در آبفا کار میکند، نه سد سازی بلد است، نه پیمانکار خط لوله است و نه حتی یک ماه پیش خط جدید آب را باحضور صدا وسیما و معاون وزیر و استاندار و فرماندار و نماینده افتتاح کرده است.

خوب که می اندیشی میفهمی راست میگوید. از خودت شرمنده میشوی و ازش پوزش میطلبی. همانطور که در خواب از تو دور میشود زیر لب میگید: شیطان زمانه ات را بشناس مرد مومن. به هرکسی تهمت نزن… هنوز هم حرفهایی داشت که دوست داشتی بشنوی اما با فریاد مادر خانه از خواب بیدار میشوی… با ترس ازخواب میپری و نگاه متعجبی به صاحب صدا میکنی که یعنی: چه شده این وقت شب؟؟!!

آه و فغانش به عرش میرسد: بچه خودش را کثیف کرده و دیگر آب ذخیره ای هم نمانده است. بچه خودش را کُشت، تو هنوز خوابی؟ خوب که خواب از سَرَت میپَرد، هم بینی ت معطر به عطر پوشک بچه میشود هم گوشَت مُزَیَّن به نعره هایش. نه روز است که از جایی آب بیاوری و نه آب ذخیره ای برایت مانده. به مخیله ات فشار می آوری. یادت می آید صبح همان روز یک دبه آب رادیاتور برای خودرویت خریده ای که هنوز در صندوق عقب است. بچه را با آب رادیاتور میشویی و زیر لب فحش های بوق دار به باعثش میدهی و از محضر شیطان پوزش میطلبی.

صبح از خواب برمیخیزی. روز تعطیل است. کانالهای تلگرامی محلی را بالا پایین میکنی برای خبری درباره آب. دریغ از یک خبر درست و موثق و پدر و مادر دار.
آب رادیات را میگذاری در مَبال جهت استفاده ی اعضای خانواده، تبلیغ خُنَک کُنندگیش را هم میکنی. روز استراحتت را با جستجوی آب، طاق زده، به کوچه و خیابان میزنی. نیم ساعت بعد خوشحال و خندان با دبه های پر از آب، گویی که همیانی از طلا در دست داری، راه خانه را در پیش میگیری که پیامک مادر خانواده را باز میکنی و خُشکت میزند: سلام. مهمونای شهرستان رسیدن. زود بیا خونه

جدی یا طنز ، این ماجرای تقریبا همه روزه ی خرمشهری ها و احتمالا خوزستانی هاست. اگر در خوزستانید که میدانید چه میگویم و اگر درجایی دیگر این مطلب را میخوانید لبخند زده و بقیه مطلبتان را مطالعه کنید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *