فیلم مُلفِ گَند و بازماندههای جنگ
خورنا – رضا صادقیان: مُلفِ گَند، نفوس بد و نحس زدن، انسان سقسیاه را میگویند. اقبال خوش را به نااقبالی و نکبت کشاندن و هر کلمه و جمله دیگری که امکان بازتاب این «نحسی» را داشته باشد کفایت میکند تا آن را همچون راوی فیلم مُلفِ گَند باور کنیم و با پوست و خون خویش لمس نماییم. از زوایه نگاه من ملف گند یک فیلم نیست، تصویر متحرک نیست، فیلمی که بازیگر ندارد و سناریو ندارد و صحنهپردازی نشده است و نور به اندازه کافی نیست و خیلی چیزهای دیگر را ندارد، فیلم نیست، زندگی است. روایت بیش از اندازه تلخ مردی است که کودکیاش در بمبارانهای هوایی جانیان بعثی نابود شده، پرده کوچکی از روزگار تلخ مردمان خوزستان است، نمایی ناچیز از گرفتاریها، مشکلات و تمام مصائبی است که به مردم خوزستان در طول جنگ وارد شد. روایت سوختن زندگی است.
همین اول کار بگویم، کاری به قدرت فیلمسازی محمود رحمانی به عنوان کارگردانی خوشسلیقه و کاربلد ندارم. از حرفهای بودن رحمانی همینقدر بگویم که آنقدر تیزبین است که کاراکتر فیلم را در مهمانی و در میان حرفهای روزمره یافته است. خیلی هم نیاموختم که سکانس چیست، پلان چیست و این دو چه تفاوتهایی با همدیگر دارند. خواندن این خبر به دلیل همان ناآشناییام با رشته فیلمسازی برایم چندان گیرا نیست: «ملف گند» بزرگترین پلان-سکانس سینمای مستند ایران است. اما یک چیز را به خوبی درک میکنم و میفهمم؛ حال و هوای راوی را هضم میکنم، دقیقا میدانم چه میگوید. به اندازه سن و سال خودم درکش میکنم. به اندازه تاریخ تولدم که اولین روز جنگ است و بخاطر تمام خاطرات دوران کودکیام میدانم محمد غدیرزاده چرا در هنگام بازگو کردن خاطراتش عصبانی میشود. وقتی تاب و توانش را برای لحظهای از دست میدهد و به شدت به تصویربردار که همان کارگردان است میغُرد میفهمم.
غدیرزاده فیلم مُلفِ گَند خودش است، محمد غدیرزاده بدون هیچگونه تغییری، بازیگر نیست، حتی وقتی لیوان آب را پرتاب میکند همچنان خودش است، چرا که زندگیاش را، دوران کودکیاش را و همه سختیها که بر او تحمیل شده را همانطور که ادارک کرده بازگو میکند. خودش را روایت میکند، خانوادهاش را و مردمی که در جنگ بودند. بازی نمیکند، زندگی میکند و یا به عبارت بهتر زندگیاش را دوباره زندگی میکند. برای همین در هنگام تعریف کردن رویدادها عرق میکند.
جنگها یک روز شروع میشوند، یا به فرمان و شلیک صدام حسین تکریتی و یا براثر سیاستهای اشتباه دول مختلف و همپیمان، ولی محکوماند به پایان. ناچارند روزی دو طرف درگیر در جنگ تفنگها را به زمین بگذارند و از راهی دیگر سخن بگویند، مسیر صلح و سازش را انتخاب میکنند. برای دولتها یک روزی جنگ تمام میشود، ولی برای مردمی که ناخواسته درگیر جنگ، خرابیها، ویرانیها و بیخانمان شدنها و از دست دادن عزیزانشان گرفتار آمدند جنگ تمام شدنی نیست. روی آرامش، دوستی، خانه نو و بازسازی شده و خیابانهای شهر آزاد شده را میبینند، ولی در درونشان همچنان صدای خمپارهها و بمبارانهای هوایی بیداد میکند. نمیتوانند نداریها، کمبودها و بیخانمان شدنشان را فراموش کنند، چون با لحظه لحظه این اتفاقها زندگی کردهاند. محمد غدیرزاده سالهاست از ویرانههای جنگ به عنوان شهروند دور شده، ولی چنان سخن میگوید و آنچنان صدای بمبها را به یاد دارد که گویی همین هفته قبل جنگ بوده است! برای او و برای اکثر مردم خوزستان جنگ تمام ناشدنی است؛ کمتر میتوان شهروندی را در خوزستان پیدا کرد که روزهای جنگ یادش نباشد، به یاد نیاورد هواپیماها چگونه بر فراز شهرهای جنوب کشور تردد و دقایقی بعد خانههای مردم را با خاک یکسان میکردند. ممکن نیست صدای آژیر قرمز از آژیر سفید را تشخیص ندهد، شنیدن صدای آژیرهایی که همچون خرید نان و مایحتاج زندگی به امر روزمره تبدیل شده بود.
برای مردمانی که در جنگ درگیر شدند، همهچیز ناخواسته بود. جایی برای خواستنها نبود، واقعا خواستن و درخواست معنایی نداشت. اگر در پارک شهرها میخوابیدن تا جای برای خواب بیابند، اگر آبی برای آشامیدن و نانی برای خوردن نداشتند، اگر درس و مشق بچههایشان تا سالهای سال ضعیف بود. اگر فرزندان و اسباب وسایل زندگیشان را با چنگ و دندان از این شهر به آن شهر میبرند همه و همه ناخواسته بود. مردمان درگیر در جنگ را «جنگزده» خواندند، در حالی که آنان نمادی از ویرانی بودند، نمایی از انسانهایی که تا یک و یا دو روز قبل همهچیز داشتند و حال تنها داراییشان لباس تنششان بود. دشوار است دقیقا درک کنی تنها داراییات تنپوشت باشد و لحظهایی راه به سوی امید و آبادانی نداشته باشی؛ برای کسانی که ثانیهای جنگ را درک نکرده باشند سخت است حال و هوای مردمان شهرهای جنگی را درک کنند، واقعا نشدنی است.
درباره جنگ ایران و عراق، دفاع مقدس و هشت سال ایستادگی در برابر صدام و صدامیان تاکنون صدها داستان کوتاه و رمان نوشته شده است. هر کدام از نویسندگان تلاش کردهاند نمایی از آن روزها را در مقابل خواننده قرار دهند و سختیهای تحمیل شده به مردم را بنویسند. فیلمهای بسیاری درباره جنگ ساخته شده است ولی به گمانم هر چقدر در مورد جنگ و خصوصا ویرانیهای برجای مانده از جنگ سخن گفته شود ناچیز است، ویرانی و نابودی که میتوان در حرفهای روای فیلم ملف گند مشاهده کرد جزئی کوچک از آن همه مصائب است. در برابر انبوهی از گرفتاریها و بیخانمان شدنها ساختن یک و یا دو فیلم کفایت نمیکند. یادمان نرود مردم اکثر شهرهای کشور و رزمندگان هشت سال درگیر جنگی نابرابر بوداند.