نامه ای به حسن روحانی
سلام حسن آقا،
به خوزستان خوش آمدی. اما این که استان خوزستان را به عنوان نخستین سفر استانی خود انتخاب کردهای جای هیچ گونه تفاخری ندارد.
اصلا چرا حالا آمدهای؟ نیامدهای که همین چند روز و هی هوای خوش و بعد هم بروی آن دورها، ها!؟
حسن آقا! کاش خوزستان را در انتهای فهرست سفرهای خود قرار میدادی اما تابستان میآمدی؛ در فصلی که گرد و غبار (یا به قول شما تهرانیها “ریزگردها”!!!) جان به لبمان میکند و تنفس در این هوا هر نفساش چون فرومیرود ممد ممات و چون برمیآید ستاننده حیات، در فصلی که گرمای هوا به بیش از ۵۰ درجه میرسد اما مردمان این دیار همچنان کار میکنند و بچههاشان پای برهنه روی آسفالت داغ فوتبال گل کوچک بازی میکند، در فصلی که تحمل شرجی ناگزیر است چراکه ماهیگیر باید به دریا برود وگرنه شب با جبین آغشته به عرق شرم به خانه بازمیگردد (راستی تا به حال در هوای شرجی نفس کشیدهای، حسن جان؟)، در فصلی که در طول شبانهروز بیش از چهار ساعت نمیشود در کوچه و بازار بود و مابقیاش در خانه صرف چه کنم چه کنمهای قبض آب و برق میشود، در فصلی که درختان از زور گرما درست عین چله زمستان برگ و بار میریزند و لاجرم سایه را از رهگذر دریغ میکنند، در فصلی که کارون چونان کرمی زرد به خود میپیچد و سلانه سلانه به سوی فنا پیش میرود، در فصلی که… در فصلی که… در فصلی که… چه بگویم حسن جان!؟ بقیه این حرفها را احتمالا در بخش نظرهای همین مطلب از زبان دیگر هماستانیهایم خواهی خواند.
پس گوش کن حسن آقا؛ حالا که آمدهای فقط گوش کن!
منبع: شوشان