گالری تصاویر عباس مدحجی از خرمشهر در سی و شش سالگی آزادی

آهسته بیایید ، اینجا هنوز جنگ است

عباس مدحجی . خورنا : خرمشهر در تولد سی و شش سالگی ش بعد از آزاد سازی همچنان غریب و تنها ، گوشه ی جنوب غربی کشورش نشسته و دیگر نای تکاندن غبار فراموشی و ریزگرد ها را از روی شانه های خسته اش ندارد. خرمشهری که  با سی و شش میلیون نفر جمعیت روزی مروارید شط العرب نامیده میشد ، اکنون سالهاست نه درخششی دارد و نه جمعیتی به اندازه ایران آن روزها.

دلش اما خوش بود که سالی یک روز آنهم در سوم خرداد ، مسولین کشوری و لشکری به دیدنش  می آمدند و دست نوازشی هرچند کم و موقتی بر سر و رویش  میکشیدند و غبار خاطره های فرزندان زیر خاکش را از موی سپیدش می تکاندند . جدول های کنار خیابان هایش را رنگ میکردند و باغبانان درختانش را هرس میکردند . اما کم کمک این دلخوشی را هم ازش گرفتند و تنها ملاقاتی هایش شدند در حد همان استاندار و فرماندار مسولین استانی . همانهایی که از بس دیدتشان و ازشان وعده و وعید شنیده دیگر چشم دیدنشان راهم ندارد .

از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان که حال و روز مردمش هم چندان تعریفی ندارد و هرکس را توان رفتن بود ، رفته . آنها هم که مانده اند یا زمینگیر شغل و خانواده اند یا جایی برای رفتن ندارند یا پیر و مرید و نمک گیر و خواهان همین خاکند و میمانند تا جان در بدن دارند.

البته که این پدر پیر برای خیلی ها آمد داشته . همانها که دستشان در جیب پدر است و گلویش را میفشارند تا چیزی به دیگر فرزندان نرسد. همانها که سالهاست پدر پیر مارا زمینگیر کرده اند تا از گرده اش بالا روند هروقت که شد به تومانی پدر را راهی خانه سالمندان کنند. این پدر پیر دیگر نه نای ایستادن دارد و نه نای نفس کشیدن از بس خاک خورد و خنجرهای دوست و دشمن را شمرد . اصلا چرا من بگویم ؟؟ بگزارید خودش بگوید از دردهایش ، از زخم هایش و از ناله هایش . خودتان ببینید و خوب گوش دهید . شاید لابلای زنگ گوشی هایتان و صدای بوق های ماشینهایتان و صدای مارشهای نظامیتان ، ناله ی پدر پیر مارا شنیدید … شاید.

 

گزارش و عکس : عباس مدحجی