“شعر عاشورایی”(بخش دوم)

خورنا | فرهنگی:

“کسایی مروزی” پیشاهنگ شعر عاشورایی است

قصیده ی آورده شده ی وی را می توان “نخستین” شعر عاشورایی زبان پارسی دانست.
او زیاده به آرایه های ادبی گرایش ندارد و سلاست و روانی و طراوت زبانش قابل توجه است، و اگر گاه در هنگام خوانش گرهی معنایی را پیش رو داریم به جهت استفاده از واژگانیست که امروزه دیگر متروکند و مهجور و البته که این ویژگی عموما ویژگی شعر شاعران سبک خراسانی است.
این قصیده ی کسایی، نخستین شعر عاشورایی زبان پارسی است، بر وزن دوری”مفعول و فاعلاتن/مفعول فاعلاتن”، با اشاراتی به شهربانو، علی اصغر، پیامبر گرامی اسلام، امام علی ع ، اهل بیت زهرا س، و…:

باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا

آمد نسیم سنبل، با مشک و با قرنفل
آورد نامه ی گل باد صبا به صهبا

کهسار چون زمرد نقطه زده ز بُسَّد
کز نعت او مُشعبد حیران شده است و شیدا

آب کبود بوده چون آینه زدوده
صندل شده است سوده کرده به می مطرا

رنگ و نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون
نخل و خدنگ و زیتون چون قبه‌های خضرا

دشت است با ستبرق باغ است یا خُوَرنق
یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما

ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانش تابان چون بُسَدین چلیپا

آهو همی گرازد، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا

آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ و دورخ
همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما

وی بعد از این تغزل و تنسیب زیبا به موضوع کربلا و شهادت‌امام‌حسین ع می پردازد

دست از جهان بشویم عز و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا

میراث مصطفی را فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولا

آن نازش محمد پیغمبر مؤبد
آن سید ممجد شمع و چراغ دنیا

آن میر سر بریده در خاک خوابنیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا

تنها و دل‌شکسته بر خویشتن گرسته
از خان‌و‌مان گسسته وز اهل‌بیت آبا

از شهر خویش رانده وز ملک برفشانده
مولی ذلیل مانده بر تخت ملک مولی

مجروح خیره گشته ایام تیره گشته
بدخواه چیره گشته بی‌رحم و بی‌محابا

بی‌شرم شمر کافر، ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر، چون حاجیان بطحا

آن کور بسته مطرد بی‌طوع گشته مرتد
بر عترت محمد چون ترک غز و یغما

صفین و بدر و خندق، حجت گرفته با حق
خیل یزید احمق یک یک به خونش کوشا

پاکیزه آل‌یاسین گمراه و زار و مسکین
و ان کینه‌های پیشین آن روز گشته پیدا

آن پنج ماهه کودک، باری چه کرد ویحک
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا

بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا

مؤمن چنین تمنّی هرگز کند؟ نگو، نی!
چونین نکرد مانی، نه هیچ گبر و ترسا

آن بی‌وفا و غافل، غرّه شده به باطل
ابلیس‌وار و جاهل، کرده به کفر مبدا

رفت و گذاشت گیهان، دید آن بزرگ برهان
وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا

تخم جهان بی‌بر، این است و زین فزون‌تر
کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا

بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی
گر هم بر این بپایی بی‌خار گشت خرما

مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد
ترسا به زر بگیرد، سمّ خر مسیحا

تا زنده‌ای چنین کن دل‌های ما حزین کن
پیوسته آفرین کن بر اهل‌بیت زهرا»

در جایی خواندم که تکرار مصوت های “ا” “ی” “و” و همچنین تکرار صامت های لب پیوندی “م” و “ب” فضای عزا و سوگ را بسیار برجسته تر می نماید و همینگونه است.(با این طرح یک بار دیگر این قصیده ی فاخر را تامل بنمایید.)
***
کسایی در آغاز چون دیگر هم قطاران خویش مداح‌ملوک بود، سپس پشیمان گشت و به مدح ائمه پرداخت. او پرچمدار شاعران شیعی است.
در “مرو” بزاد و در “مرو” بدرود حیات گفت،
و معاصر سامانیان بود.

دکتر حشمت اله پاک طینت | استاد دانشگاه و کارشناس ادبیات صداو سیما

بخش اول:
khoorna.com/110217

بخش دوم:
khoorna.com/110218

بخش سوم:
khoorna.com/110220

بخش چهارم:
khoorna.com/110221

بخش پنجم:
khoorna.com/110222

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *