تولد بیاد ماندنی/خاطره ای از کارمند دبیرستان صنعتی ارتش در روز شهادت شهید داریوش محمدی

میثاق حاجتی / خورنا: شهید داریوش محمدی در ۲۴  دی‌ماه ۱۳۳۸  چشم به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در مسجدسلیمان به پایان رساند و در حالی که مدارک پذیرش جهت ادامه تحصیل در خارج از کشور را دریافت کرده بود  دوش به دوش دیگر برادران همرزمش به مبارزات  انقلابی خود  ادامه داد تا این که در آبان ماه سال ۱۳۵۷  مورد اصابت گلوله  قرار گرفت و از آنجایی که شهادت در راه حق را وظیفه شرعی خود می دانست به مبارزات خود ادامه داد تا این که در تاریخ ۲۴دی ماه ۱۳۵۷ پس از تصرف ساختمان ساواک  برای دومین بار مورد اصابت گلوله دژخیمان قرار گرفت و نامش به عنوان  اولین شهید انقلاب اسلامی در مسجدسلیمان جاودانه شد .

خاطره ای از علی دستیاری,کارمند دبیرستان صنعتی ارتش مسجدسلیمان در روز شهادت شهید داریوش محمدی:

همه ساله ۲۴ دی ماه سالگرد تولدم را اگر نه مانند غرب زده ها جشن نگرفته و نمی گیرم اما همیشه سعی داشته ام که این روز را به آرامی و با خاطری خوش به پایان برسانم اما در سال ۱۳۵۷ ضمن اینکه تاریخ برایم تکرار شد خاطره بسیار جالبی نیز از انقلاب برایم گذاشت و سالگرد تولدم را برایم بسیار عزیز کرد که با هم این خاطره را مرور می کنیم.

 

بنا به دستور تیمسار فرماندهی پادگان مسجدسلیمان روز بیست و چهار دی ماه ۱۳۵۷ صبحگاه عمومی اعلام شد.در حین اجرای مراسم صبحگاه من نا آرامی عجیبی در بین کلیه پرسنل می دیدم. بعد از اجرای مراسم,تیمساربا لباس مخصوص پشت میکروفون قرار گرفت و با لحن تندی شروع به پرخاش کرد.اما چند دقیقه ای نگذشت که نا آرامی های جمعیت به گفتگو ها و بعد به صلوات بلند دانش آموزان و کارمندان انجامید,تیمسار به سختی خود را کنترل می کرد چون هرلحظه یکبار صلوات حاضرین سخنان تیمسار را که حالا کاملا از کوره در رفته بود قطع می کرد به طوری که وی از ادامه سخنرانی خودداری و توسط دژبان به طرف ماشین مخصوص رفت و راه دفتر کار خود را در پیش گرفت.دانش آموزان کلاه های خود را به گوشه ای پرت کرده و به طور دسته جمعی به سوی شهر راه افتادند.من همراه سایر پرسنل به محل کارمان رفتیم اما هیچکس دل کار کردن نداشت.

 

ساعت نزدیک ده صبح بود که صدای شعار دانش آموزان که قصد حمله به ساواک را داشتند به همراه مردم مبارز فضا را پر کرده بود. من به اتفاق بعضی از همکارانم به پشت بام ستاد رفتیم,ساختمان ساواک را مدتی قبل شبانه تخلیه کرده و به جز تعداد  معدودی پرسنل و اتومبیل چیزی در آن باقی نگذاشته بودند و حالا مردم و دانش آموزان دور تا دور ساختمان ساواک را در محاصره خود داشتند, ساختمانی که در آن پرسنل ساواک همگی تا دندان مسلح بودند.

مدتی بعد یکی از حاضران مردم را به آرامش دعوت کرد و ساعتی بعد همگی با سردادن شعارهای ضدحکومتی اطراف ساواک را ترک کردند.

من هم به محض آنکه به ستاد برگشتم,رئیس آجودانی صدایم زد و گفت:کجا بودی؟ از منزلتان تلفن زدند گفتند فوری به منزل بیایید..گوشی تلفن را برداشتم و با منزل تماس گرفتم,زن همسایه گوشی را برداشت علت تماس را پرسیدم گفت همسرت حالش خوب نیست فوری بیا.مرخصی گرفتم و با سرعت خودم را به منزل رساندم و همسرم را با کمک مادرم و زن همسایه به بیمارستان بردیم.همسرم را که روزهای آخر بارداری اش را طی می کرد در بخش زایمان بیمارستان بستری کردند اما من که دلم به طور عجیبی شور می زد به اتفاق همراهانم به خانه برگشتیم.همراهانم را پیاده کردم و خودم به شهر رفتم  ,من در چند تظاهرات عمده همراه مردم بودم و یکبار به طور جدی از مرگ جستم و اتومبیلم به شدت آسیب دید,اما آنروز طور دیگری بود.از طرفی فکرم متوجه وضع همسرم در بیمارستان بود و از سوی دیگر از هر جای شهر خبر از طغیان مردم می رسید .به هر جا سر کشیدم شیشه های بانک ها ومغازه ها شکسته شده بود و بوی گاز اشک آور و دود لاستیک های سوخته اتوموبیل فضا را پرکرده بود.به خانه رفتم کمی غذا خوردم  و  سپس سری به بیمارستان زدم و احوال همسرم را پرسیدم.در بیمارستان شایعه شده بود که نیروهای مسلح اطراف سواک را محاصره کرده اند و دستور تیراندازی دارند این درحالی بود که مردم و بخصوص دانش آموزان روز ۲۴ دی ماه ۱۳۵۷ تصمیم به تصرف ساختمان مرکزی ساواک گرفته بودند و از همان صبح برای تمامی مردم شهر روشن شده بود که ساواک امشب به دست مردم خواهد افتاد حتی اگر صدها نفر در این شهر شهید شوند.

ساعت سه و نیم مردم از مرکز شهر با دادن شعارهای کوبنده ضد حکومتی  به سمت ساواک که تا مرکز شهر حدود ۱۰کیلومتر فاصله داشت به راه افتادند.نزدیکی های پل دبیرستان سینا(دو کیلومتری ساواک)نظامیان پل را بسته بودند و تعداد زیادی سرباز ژاندارمری  و شهربانی هم بسیج شده بودند تا راه مردم را سد کنند.

دیده بانان به آنان خبر دادند که مقاومت ممکن نیست ,تیراندازی هوایی نیز کاری از پیش نبرد و نیروهای مسلح تا دبیرستان صنعتی ارتش عقب نشینی کردند و بعد از آن به نیروهای محافظ ساواک ملحق شدند  و مردم با پرتاب سنگ و آجر و هرچیزی که توان پرتاب آنرا به سوی نظامیان داشتند مبارزه می کردند. هوا داشت کم کم تاریک می شد که برای چندمین بار خود را به انتهای  صف مبارزین رساندم  و ماشین را کناری پارک کردم و از لابلای حمعیت تا نیمه های صف رسیدم که لوله اسلحه نظامیان پایین آمد. معلوم شد جمعیت را هدف گرفته اند که جمعیت مثل موج دریا عقب نشست و صفیر گلوله ها در هم آمیخت و مردم وحشت زده متفرق شدند. از ابتدای صف مبارزین خبر رسید که چند نفر شهید و زخمی شده اند خودم را به اتومبیلم رساندم و سوار شدم. سه چهار نفر را هم که از شدت درد چشم و سرفه شدید ناشی از استشمام گاز اشک آور ناراحت بودند با خود به شهر برگرداندم.

هنوز آنان را از ماشین پیاده نکرده بودم که اتومبیلی با بوق ممتد و سرعت زیاد از کنارم گذشت. با سرعت خود را به بیمارستان ۲۲بهمن(شیر و خورشید سابق)رساندم.چند نفر تیر خورده بودند و داریوش محمدی نیز به شهادت رسیده بود.در فاصله زمانی بسیار کوتاهی روبروی بیمارستان ۲۲بهمن را جمعیت انبوهی پر کرد و مردم برای خون دادن به در بیمارستان فشار می آوردند.

به زحمت توانستم توی آن همه جمعیت مادرم را پیدا کنم, او به من خبر داد که خدا پسری به من اعطا کرده اما وضع پیش آمده آنقدر مرا نگران کرده بود که این خبر خوش که هر پدری سالها انتظارش را می کشد به اندازه یک شکلات هم نتوانست به من شیرینی بدهد.

 

به زحمت توانستم  در پاسخ مادرم بگویم خدا را شکر. آنشب تا به نیمه جلوی در بیمارستان غلغله بود. خشبختانه تعداد زخمی ها زیاد نبود و تنها شهید شادروان داریوش محمدی بود. ساعت ۱۲ بود که من به اتفاق مادرم به خانه رفتیم در حالی که ساواک به دست مردم افتاده بود. فردا صبح زود به بیمارستان برگشتم و به دیدن همسرم رفتم که داشت فرزندم را شیر می داد. بغض گلویم را می فشرد. به چهره نوزادم نگاه کردم  و به یاد داریوش محمدی افتادم.پیشانی فرزندم را بوسیدم و گفتم پورنگ تولدت مبارک و به همسرم تبریک گفتم و از بیمارستان خارج شدم. مردم آماده تشییع جنازه داریوش بودند.عبدالعلی پدر شهید هم آنجا بود.به او تسلیت گفتم و در بین راه چند بار تکرار کردم داریوش شهادتت مبارک.

من همه ساله در سالگرد تولد خود و فرزندم به یاد داریوش محمدی می افتم و گمان نمی کنم تا روزی که زنده ام این  خاطره را فراموش کنم.

منبع:پایگاه خبری آسماری نیوز

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *