ما، آنها و تعصبهای ناتمام
رضا صادقیان – خورنا قرار بود این یادداشت همان روزهایی نوشته شود که مریم میرزاخانی جایزه فیلدز را برده بود(لینک خبر) و یا همان وقتی که پرفسور سمیعی(مشخصات ایشان را همینجا نگاه کنید) به ایران آمد، ولی نشد. چند باری سراغ قلمی کردن ماندههای در ذهنام رفتم ولی تنبلی و یا بیحوصلگی و یا تحت تاثیر جو و تبلیغات رسانهای قرار گرفتن و به هر دلیل دیگری دستم به نوشتن نرفت. ولی همان زمان انبوهی خبر تکراری پژواک فتح کوههای افتخار توسط ایرانیان میداد. شبکههای مجازی و حقیقی دست در دست دیگری نهاده بودند و روزی نبود که این افتخار با تمام بار سنگینی که به دوش میکشید همچون پُتک بر سر غریبهها(بخوانید غربیها و آمریکاییها) کوبیده نشود.
اینکه شهروند ایران در جایی دیگر از دنیا جایزهای معتبر کسب نماید، مهم به نظر میآید. آنچنان که مردمانی دیگر در سرزمینهای دیگر دهها و گاه صدها جایزه در زمینههای مختلف کسب کردهاند، همان جوایز هم مهم است. چرا که براساس شاخصها و مولفههایی روشن و قابل ارزیابی چنین جوایزی در اختیار پژوهشگران و متفکران قرار میگیرد و اصل داستان با آن و یا این چیزی که در کشورهای در حال توسعه مشاهده میکنیم بسیار متفاوت است. شاید اینجا مدیری محترم با تماس تلفنی و یا دیدار حضوری موفق شود جایزه بهترین محقق در حوزه «تاریخ باستان ایران» را برای جوانی ۲۲ ساله کنار بگذارد، ولی در آنجا چنین خبرهایی نیست. خصوصا وقتی پای بحث نظریههای علوم پایه، طبیعی و یا علوم انسانی باشد آنچنان ذرهبینهای غولپیکری در دست میگیرند که باورش برای ما اینور آبیها سخت مینماید.
شاید چنین اشخاصی، ایرانیان محقق خارج کشور بخشی از مقطع تحصیلی را در ایران گذرانده باشند، ولی این نکته را هم در نظر داشته باشیم که سیستم آموزشی و درسی ما به دلیل آنکه همچنان براساس حفظ و سرعت تستزنی و دوره کردن هزارباره درسهای سابق و بیمایه میگذرد محقق پرور و دانشمحور نیست؛ سیستم آموزشی ما حتی تا دوره دکتری به شدت نمره محور است. ما بخشی از توان و وقت تحصیلی را صرف درسهایی میکنیم که تا دم دروازه سالن امتحان کنکور از تک تک برگهای آن درس باید و صد در صد باخبر باشیم، چندان مهم نیست که در آن هنگام تجربهای دیگر و یا دانش متفاوتی بیاموزیم! اساسا نیاز نیست، کنکور مهم است و دریافت نمره و زدن تستهایی که چون شبح خوفناک همیشه ما را همراه است! نگاهی به دیدگاههای دکتر رضا منصوری درباره وضعیت درسی و تحصیلی ایران بیندازید، عمق فاجعه را بهتر درک میکنید. در اینجا ما با دو سیستم آموزشی نمرهمحور و محققمحور روبرویم، فاصله میان این دو رویکرد آنقدر زیاد است که امیدی به خلق کردن و تولید دانش در سیستم نمرهمحور نمیرود.
اشخاصی چون فیروز نادری(مشخصات وی) و هزاران ایرانی دیگر(لینک مورد نظر) در این سالها گاه میزان دانش ساکنان بلاد کفر را تا حدودی جابجا کردند- همین خانم میرزاخانی را نگاه کنید- ولی تحصیلات آنها و دورههای تحصیلات تکمیلیشان ربطی به ما و سیستم آموزشی نمرهمحور ندارد! شاید مدرک تحصیلی لیسانس را در ایران گرفته باشند، ولی خیلی زود به این نتیجه رسیدند که از آب درس خواندن و درس پس دادن در ایران چیزی گرم نمیشود. چمدانها را بستند و رفتند، شاید بارها و شاید هر سال به ایران سفر کنند و دورهمی به چند شهر زیبای ایران سر بزنند، ولی در اندرونیترین لایههای مغزشان حسابی برای بازگشت و یا شاغل شدن در کشور خودمان نگشودند! چنین داستانی تلخ است، ولی در حال حاضر چنین است. یکی از دوستان مریم خانم ریاضیدان که در حال حاضر در ایران به سر میبرد و مثل دوست سابق موفق به پشت سر گذاشتن پلههای ترقی نشده در همان روزهای نخست نوشته بود: اگر اینجا بودی در نهایت معلم ریاضی و یا استاد دانشگاه میشدی!
خلاصه آنکه، رفتن و نمادن این اشخاص به ضرر کشور، سرمایههای ملی و اجتماعی و همه چیز ما ایرانیها است. ولی ماندن و عذاب کشیدن این افراد که فضایی گشودهتر و بازتر برای جستجو و تحقیق طلب میکنند و از سیستم کاغذبازی و حاشیهها فراری هستند، فقط آنها را لحظه به لحظه به مرگاندیش شدن و ناامیدی نزدیکتر میکند. بگذریم که ادامه این قصه با نوشتن چند جمله به پایان نمیرسد.
این سخنان را راندم تا برسیم به چیزی دیگر. روزهای نخست انعکاس خبرهایی از این دست اکثر شنوندگان چنین خبرهایی به «ایرانی» بودن و «ایران» و سرزمین مادری فکر میکنند. کسی به محل تولد و یا محل بزرگ شدن و یا مدرسه ابتدایی این افراد کاری ندارد. ولی اندکی که از فعالیتهای رسانهای کاسته گشت برخی از بیکاران و بیهودهجویان با دانشی اندک و فکری ناچیز در جستجوی هویت اصلی – شهر مادری – شهر پدری – روستای پدربزرگ مادری و ریشههای شهری این افراد میگردند! در واقع بنای شکلگیری یک تعصب خندهدار و گاه بسیار احمقانه را میگذارند، بعد که به این نتایج درخشان رسیدند و گاه نمیرسند، همین دانش بیفایده را با دیگران به اشتراک میگذارند. در حال حاضر و با توجه به نرمافزارهای جدید در فضای مجازی این عمل با سرعت بسیار صورت میپذیرد. بدبختانه همین دانش کذب گاه سر از سایتهای وابسته به دولت درمیآورد.(نمونهاش را همین جا نگاه کنید)
لینک قبلی را نگاه کنید؛ در میان تمام اشخاصی که نام برده شده برخی از این افراد حی و حاضر وجود دارند. مثلا دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی با مدرک دکتری دامپزشکی. و یا دیگران، نام برخی از این گرامیان را جستجو کردم و مشخصات آنها را یافتم و مهمتر آنکه وجود خارجی دارند، نمونه دکتر همایون که پروژه تحقیقاتی سیستمهای امنیت ناسا را هدایت میکنند. ولی برخی از این نامها فقط یک اسم هستند! تعجب نکنید، تمام واژههایی را که میشناسید و یا مشابه همین کلمه «پروفسور چله مال (عضو ناسا)» را در اینترنت و سایت ناسا و سایتهای وابسته به ناسا و حتی سایتهای فارسی زبان جستجو کردم؛نتیجه:هیچ! ساختار سازمانی ناسا را همینجا نگاه کنید تا خدایی نکرده شک کرده از دنیا نرویم، اگر انسانی زرنگ و تیزیاب لینکی معتبر در همین زمینه نیابد، در واقع با زبان بیزبانی میگوییم: این آقا وجود خارجی ندارد.
در میان نامهای حقیقی چشمان ما به نامهای اشخاصی ساخته و پرداخت ذهنهای بیمار هم روشن میشود. دلیل چنین کاری چیست!؟ بدون شک در همان لیست و یا لیست نخبگان فلان شهر و شهرستان میتوان بهسادگی ایرادهای اساسی یافت. ولی دامن زدن به چنین جوی نشانه چه میتواند باشد و اساسا چرا برخی از اشخاص خواب و خوراک را از خودشان دور کردند تا متفکران،کوششگران و دانشمدان را به نام شهرستان و یا روستای خود به ثبت برسانند!؟ اصلا چنین کاری شدنی است؟ این کار اندکی و یا به میزانی فراوان بیخردی در خود دارد؛ تامل کنید تا بگویم.
قبل از ادامه مطلب برای روشنتر شدن این ریشهیابیهای ترسناک به دو موضوع نسبتا متفاوت ولی به بحث ما مربوط دقت کنید. سال ۲۰۰۷ خانم موریس لسینگ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد. گویا ایشان آن زمانی که پدر در ایران مشغول خدمت نظام بوده به دنیا آمدهاند؛ بعد از نشر خبر مربوط به جایزه نوبل عدهای بیکار راه افتادند که ایشان ایرانی بوده و این جایزه متعلق به ایران است! چند بنده خدا هم در فیسبوک نوشته بودند: ایران نه، لسینگ کرمانشاهی است! خندهدار نیست، احوالات خودمان است. به راستی لسینگ در کدام یک از آثار قلمی بخشی از هویت ایرانی را به نگارش درآورده است؟ اساسا ایران و ایرانی و حال و هوای رمانهای وی در کدامین جهان پرورش یافته است؟ آیا قبل از جایزه نوبل توسط این بانوی نویسنده کسانی دیگر در پی مصادره به مطلوب وی رفته بودند و یا خیر؟ بدون شک پاسخ به چنین سوالهای منفی است؛ ولی نگاه محلی و کوچهای به پدیدههای جهانی داشتن در نهایت به جایی ختم میگردد که بازتابنده نازلترین فکر محلی اندیشی باشد، نگاهی که تلاش دارد مردمان جهان و اشخاص معروف و صد البته خوشنام را از محیط جهانی بکند و در محله، روستا، شهرستان و شهر خاصی ساکن نماید.
نمونهای دیگر؛ پرفسور سمیعی به ایران آمد و دیداری هم با رئیس دولت داشت. در مدتی که ایران بود سخنانی درباره طب و سلامت انسانها و یا خوردن غذاهای مفید نگفت، بدون شک دانشمندی مهم و کوشا فرسنگها راه نمیپیماید تا درباره غذاها و خوردن و یا نخوردن سبزیجات و میوهها سخن بگوید. ولی از همان روزهای نخست و با ورود ایشان به ایران هزاران پیام دمدستی پزشکی که با جستجویی ساده در اینترنت یافت میشود در شبکههای اینترنتی و با نام این گرامی منتشر شد که خبر میداد آقای دکتر گفته موز بخورید تا سلامت باشید! عسل میل کنید تا شاداب باشید،بستنی کوفت کنید تا خندان شوید و … در پایان هم نوشته شد این توصیهها متعلق به جناب پرفسور میباشد! حتما بسیاری همان گفتههای بسیار معمولی که حتی دانشجویان ترم اول تغذیه هم میدانند را چونان سرودهای ملی از بر کردن، چرا که سمیعی هزاران کیلومتر پرواز کرده تا به ایرانیهای همه چیز آگاه بگوید چی بخورید و چی نخورید!
فرض کنید دهها آدم بیکار و ریشهگرا و ریشهجو در هر شهری اقدام به چنین عملی نمایند و تلاش کنند هر جراح مغز و اعصاب و سازنده قلب مصنوعی و نوازنده و آهنگساز ایرانی معتبر در جهان را در لیست نخبگان شهر خودشان قرار دهند، در روزهای آینده و چند صباحی بعد رسما صدای جنگ زرگری میان شهرها به گوش خواهد رسید.
وقتی شهر خودمان را تولید کننده انبوهی دانشمند و نخبه و جراح و فیلسوف معرفی کردیم، با چنین عملی دیگر شهرهای کشورمان را رسما و بصورت علنی بیسواد دانستیم، دیگری هم تلاش میکند عمل شما را تکرار نماید و چون انبان فکری ریشهجوها از یک منش فکری سیراب میشود به سادگی دوست دارند سر به تن طرف مقابلاش نباشد. کدام یک از بحثها و تعصبورزی مصادره به مطلوب شخصیتهای جهانی ایرانی را سراغ دارید که در نهایت به بدوبیراه و فحش ختم نشده باشد!؟ مثلا یک روز چند جوان اسنادی بس مهم و معتبر را در گنجه مادربزرگ مییابند که اثبات میکند کامران وفا مشهدی است، حتما چند جوان کوشاتر هم یافت خواهند شد که سندی بیابند که نشان دهد ایشان خوزستانی بوده و اهل هویزه! و مطمئن باشید این داستان ادامه دارد،در این میان کسی هم کار ندارد که تولیدات فکری وفا چیست. شاید چنین هم نباشد؛ ولی اکثر کسانی که به این بحثها دامن میزنند با نوشتهها و تولیدات فکری این اندیشمندان و کوششگران عرصه علم و دانش آشنایی مقدماتی هم ندارند! به بیانی دیگر، جسم و فیزیک و مهمتر از همه محل تولد این اشخاص جهانی-ایرانی خیلی برایشان مهم است؛ یک چیزهایی هم در صفحههای اینترنتی جاعل خبر خواندهاند که به همانها راضی هستند. وقتی میزان آگاهی ناقص، بیمایه، کم و یا پراکنده باشد به همراه خودش حجم عظیمی از تعصب را حمل میکند. چرا که با گفتگوی منطقی توان پاسخگویی را ندارد و ناچارا به سوی تنشزایی و توهمپراکنی کشیده میشود. در صورتی که اگر به کُنه نظریات و تلاشهای علمی دانشمندی آشنا باشیم چندین درجه از کوربینی فکری کاسته میشود و جای خود را به بررسی دقیق اندیشه میدهد و نه جستجوی بیمارستانی که فلان دکتر در آن بدنیا آمده است.
باز هم فرض کنید همین آقای نادری و یا مدیر داخلی گوگل بخواهند در زمینه دوران تحصیل، تجربه زندگی خارج از کشور، درسخواندن و یافتن شغل سخن بگویند، به نظر نمیرسد روستا، شهر و یا شهرستان این اشخاص در گفتههای آنان نقشی بازی کند! شاید هم نامی از محل تولد و یا بزرگ شدنشان هم نیاورند! نگاهی به روزمههای این اشخاص بیندازید، بسیار اتفاق میافتد که هیچ نام از محل تولدشان نیست! بعد اینسوی دنیا عدهای تلاش دارند تا جایی که امکانش هست سند شش دانگ این عزیزان را به نام خود و فلان شهرستان به ثبت برسانند. در حالی که جایگاه معرفتی این افراد و کسانی که دل در گرو کسب دانش و اندوختههای فکری بیشتر دارند در چنین ظروف تنگ و ناسالمی قرار نمیگیرد.
چنین اشخاصی با معیارهای جهانی موفق به کسب کرسیهای استادی و مدیریتی در دنیای غرب و آمریکا شدند، کسی از بند پ و یا بندهای دیگر سود نجسته تا جایگاهی را به آنان ارزانی کند. به همین خاطر هر زمان که سخن میگویند بسیار دقیق و سنجیده است، از کجا آمدن و شهرشان در کجا بوده جایی و نقشی در فکر و اندیشه آنان نداشته و ندارد. برای نمونه مصاحبهها و برندگان جایزه نوبل را بنگرید، یک خط را نمییابید که دریافت کننده جایزه از شهر و دیار خودشان بگوید و به آن فخر بفروشد! چون میدانند خیابانها، کوچهها و مردم همان شهر در شخصیت علمی و پژوهشی آنان هیچ نقشی نداشتهاند، به همین دلیل سخنشان جهانی است و جهان شمول، درک این جهان بودگی و زیست در جهان برای انسان کوچه اندیش و غرق در معیارهای محلی امکان پذیر نیست.
چاه تعصب و نادیده گرفتن واقعیتها چنان عمیق و نامشخص است که گاه پایانی برایش نمیتوان تصور کرد. حتی در میان روشنفکران ایران و نویسندگان ادبیات چنین نگاهی وجود دارد، شاید در وقتی دیگر به این مسئله بازگردیم و این بار روایت این بخش از جامعه را بیان داریم.